اول تیر ۱۳۴۵، در روستای اومال از توابع شهرستان نکا دیده به جهان گشود. فرزند چهارم خانواده بود. پدرش احمد، کشاورزی می کرد و مادرش حمیده بابائی نام داشت. تحصیلات را در مقطع اول متوسطه در دبیرستان امام خمینی نکا با موفقیت پایان رساند. هیچ گاه ترک تحصیل نکرد، فقط یکبار از پدر اجازه جبهه گرفت که در همان اعزام شهید شد. مجرد بود. در چالوس و منجیل آموزش نظامی مقدماتی دید. به عنوان بسیجی از لشکر ۲۵ کربلا در جبهه حضور یافت. بیست و دوم آذر ۱۳۶۰ (سال دوم جنگ تحمیلی) در منطقه گیلانغرب بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر در پانزده سالگی خلعت شهادت پوشید. پیکرش بیش از پانزده روز بین دو نیروی ایران و عراق باقی ماند که با تلاش شهید جانعلی دلاور و همرزمانش از منطقه خارج شد. پانزدهم دی ۱۳۶۰ پس از تشییع در امامزاده ابوالحسن کیا زادگاهش آرام گرفت. ۱ - تولد[ویرایش]شهید جعفر احمدی اومالی (۱۳۴۵ نکا _ ۱۳۶۰ گیلانغرب) متولد روستای زیبای اومال شهرستان شهید پرور نکا استان مازندران است. جعفر احمدی در خانوادهای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه السلام متولد شد، مادرش حمیده بابائی و پدرش احمد نام داشت. ۲ - تحصیلات و خانواده[ویرایش]جعفر احمدی در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت، تحصیلات را در مقطع اول دبیرستان با موفقیت پایان رسانید. شهید هیچ وقت ترک تحصیل نکرد و فقط یکبار از پدر اجازه جبهه گرفت که همان بار شهید شد. شهید بزرگوار مجرد و فرزند چهارم خانواده بود. به ما اعلام کردند می توانید به جبهه بروید ما هم بار سفر بستیم در تاریخ ۱۳۶۰/۰۸/۱۲ از بسیج سپاه شهرستان نکا به سوی مناطق جنگی غرب ایران اعزام شدند ما را اول به چالوس بردند بعد به تهران پادگان امام حسین سپاه رفتیم و بعد از آن شبی را در کرمانشاه گذراندیم و صبح فردا به اسلام اباد غرب پادگان الله اکبر ارتش منتقل شدیم. تقریبا یک هفته در این پادگان مستقر بودیم (فضای پادگان فضای آموزش و صبحگاه بود) در این مدتی که در اسلام آباد بودیم جعفر احمدی نامه ای برای خانواده اش فرستاد که موجود می باشد در ان نامه بعد از سلام و احوالپرسی نوشته بود:« در اسلام اباد غرب هستیم ما همه ی بچه ها با هم و در یک مکان هستیم هیچ نگران ما نباشید وضع و جای ما خوب است انچه که مهم است نابودی دشمن مرتد و کافر و امریکا ی پلید و اسرائیل غاصب است» جعفر احمدی پانزده سال بیشتر نداشت اما از نامه اش خوب میتوان فهمید درک و بینش اعتقادی و سیاسی عمیقی داشت جعفر خوب فهمیده بود جنگ ما تنها بخاطر سرزمین و خاک نیست بلکه جنگ اسلام و کفر است... ۳ - شهادت جعفر احمدی[ویرایش]روز ۱۸/اذر/۱۳۶۰ بود که برای درگیری به تپه گچی اعزام شدیم زمان حرکت به طرف منطقه ی درگیری شهید دلاور سوار بر ماشین اول شد و شهید جعفر احمدی سوار بر ماشین چهارم،شب شده بود که به منطقه رسیدیم و به محض رسیدن نیروها،در سنگر ها مستقر شدیم، توپخانه و خمپاره دشمن لحظه ای قطع نمی شد، حسین حسین زاده با جعفر احمدی در یک سنگر بودند. و دلاور، ساعی و شعبانپور در سنگر دیگر، ابراهیم خدادادی هم وارد سنگری شد. حسین حسین زاده میگفت با اینکه فاصله ی سنگر شهید دلاور با سنگر ما صد یا دویست متر بیشتر نبود واقعا در ان شرایط خاص جدایی شهید دلاور و بقیه ی رفقایم را احساس میکردم بنده و شهید جعفر احمدی باهم، سنگر گرفته بودیم که خمپاره شصت کنارمان به زمین نشست لحظه ای صدای جعفر را میشنیدم؛من هم مجروح شده بودم یادم هست که سر شهید جعفر احمدی را دست کشیدم و صدا زدم جعفر..جعفر؛ صدایی از جعفر نشنیدم یادم نیست دقیقا سمت چپ بود یا سمت راست متوجه شدم قسمتی از سرش نیست دیگر مطمئن شدم همسنگرم،دوستم،برادرم جعفر احمدی شهید شده...ابراهیم خدادادی در سنگر دیگری بود،صدایش زدم...ابراهیم..ابراهیم.. ابراهیم میگفت حسین در تاریخ ۱۹/اذر/۱۳۶۰ تقریبا ساعت دو شب بود که مجروح شد و صدا میزد،صدا را که شنیدم شناختم که حسین است پرسدم چه شده ؟؟گفت جعفر شهید شده... وقتی به سنگرشان رسیدم دیدم حسین روی زمین افتاده و یک پایش بیرون سنگر بود اما نمیتوانست از سنگر خارج شود.. به حسین گفتم تورا از اینجا میبرم..حسین گفت نمیتوانی..گفتم تا سنگر بعدی تورا میبرم، وقتی حسین را به سنگر بعدی بردم گفت برو دنبال جانعلی و نجف... از دست گلوله و توپ و خمپاره نمیشد جلوتر رفت از رزمنده ها سراغ جانعلی دلاور را میگرفتم ؟؟ در سنگری متوجه شدم که دلاور با ساعی و شعبانپور صحبت میکند صدا زدم جانعلی،جانعلی،صدایم را شناخت، فورا خودش را به من رساند و گفت چه شده؟؟ بچه ها کجا هستند؟؟ تو سالمی؟؟ گفتم من سالمم اما جعفر شهید شده و حسین زاده مجروح شده شرایط سختی بود، به هر زحمتی بود جانعلی دلاور و رفقا را اوردم به جایی که حسین را برده بودم اما حسین آنجا نبود جانعلی ناراحت به من گفت نتوانستی حسین را نگهداری؟؟؟ گفتم حسین خودش گفت برو دنبال جانعلی،مشغول همین صحبت ها بودیم که دیدیم اکبر ساعی گریه میکند گفتیم چه شده؟؟؟ سمتی را نشان داد و گفت این حسین نیست؟؟؟ سمتی که شهید ساعی نشان میداد را نگاه کردیم که حیسن صدا زد من اینجا هستم رفتیم نزدیک حسین،حسین اصلا اوضاع خوبی نداشت، بلندش کردیم و راه افتادیم... جعفر احمدی در عضویت بسیجی در لشکر۲۵کربلا به اسلام خدمت می کرد که در ۱۳۶۰/۰۹/۲۲ هجری شمسی در منطقه گیلانغرب بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک شهید جعفر احمدی در مورخه ۱۳۶۰/۱۰/۱۵ تشییع و در امامزاده ابوالحسن کیا زادگاهش دفن شد. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش. ۴ - بخشی از نامه شهید به خانواده[ویرایش]الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿سوره توبه / آیه ۲۰﴾ ان شاالله لشکریان اسلام در جبهه حق با پیروزی بر کافران و ستمگران و صدام و اربابانش مملکت اسلامی ما را از یوغ استعمار و تجاوزگران بعثی نجات خواهند داد، ما در اسلام آباد غرب هستیم هیچ نگران ما نباشید وضع و جای ما خوب است آنچه که مهم است نابودی دشمن مرتد و کافر و آمریکای پلید و اسرائیل غاصب است و نجات مسلمانان جهان از بند بردگی صهیونیست ها و امپریالیسم شرق و غرب می باشد. به امید روزی که رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل پیروزی را به ملت ایران به ارمغان آورند. ان شاالله ردههای این صفحه : شهدای بسیجی (شهرستان نکا) | شهدای روستای اومال | شهدای شهرستان نکا | مدفونان در امامزاده ابوالحسن کیا
|