حسین واحدی اطربی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



حسین واحدی در سال هشتم جنگ تحمیلی به شهادت رسید. این شهید عزیز هنگام شهادت شانزده سال و هفت ماه سن داشت.


تولد

[ویرایش]

شهید حسین واحدی (۱۳۵۰ نکا _ ۱۳۶۷ خرمال) متولد روستای زیبای بهزادکلا شهرستان شهید پرور نکا استان مازندران است. حسین واحدی در خانواده‌ای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه ‌السلام متولد شد، مادرش معصومه قدیری و پدرش قربان نام داشت.

تحصیلات و خانواده

[ویرایش]

حسین واحدی در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت، تحصیلات را در مقطع سوم راهنمایی با موفقیت پایان رسانید.شهید بزرگوار مجرد و فرزند سوم خانواده بود.

شهادت

[ویرایش]

حسین واحدی در عضویت بسیجی و در لشکر۲۵کربلا به اسلام خدمت می کرد که در ۱۳۶۷/۰۱/۱۴ هجری شمسی در منطقه خرمال شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت.پیکر پاک شهید واحدی در مورخه ۱۳۶۷/۰۱/۲۵ تشییع و در گلزار شهدای روستای اطرب دفن شد. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.

وصیتنامه شهید واحدی

[ویرایش]

با درود و سلام بر منجی عالم بشریت آقا امام زمان عجل الله فرجه و با درود و سلام بر امام امت خمینی بت شکن و ابراهیم زمان و حسین زمان با درود و سلام بر امت شهید پرور ایران و با درود و سلام بر شهدای صدر اسلام تا شهدای انقلاب اسلامی ایران، با درود و سلام بر رزمندگان راه حق راه حق عليه باطل.

خدایا آرزویم این است که در این راه رفتم که دستهایم از بدنم جدا شوند که در روز قیامت پیش ام البنین رو سفید باشم و گلویم تیر بخورد، مانند علی اصغر حسین و فرقم شكافته شود مانند فرق حضرت علی اکبر که در روز قیامت پیش امام حسین رو سفید باشم. همه اینها را که نوشتم به خاطر این بود که در روز عاشورا آقا امام حسین در سرزمین کربلا تنها شده بود و صدا بلند کرد و گفت هل من ناصر ینصرنی آیا کسی هست که مرا یاری کند، چون که ما در آنموقع نبودیم تا به آقا امام حسین یاری کنیم و الان موقع آن رسیده است امام امت این و حسین زمان را یاری کنیم اسلام و قرآن و دینمان کمک کنیم و من برخودم واجب و لازم دانستم که بر ندای امام امت لبیک بگویم و به سوی جبهه بشتابم که تا روز قیامت پدر و مادرم پیش علی و فاطمه زهرا روسفید باشند.

ای خدای بزرگ این جان بیقابل و اعضای بدنم که به من عطا نمودی در راه شما ارزشی ندارد و خونم را در راه شما باید بریزم و از این خون خودم درختهای اسلام را آبیاری کنم مادرجان و پدر من اگر در این مدت طولانی کاری برای شما انجام ندادم، و هر چند که فرزند بدی برای شما بودم مرا ببخشید و گریه هم برای من نکنید و نگذارید دشمنان این انقلاب سوء استفاده کنند. و اگر هم میخواهید گریه کنید برای علی اکبر آقا امام حسین گریه کنید مادر علی اکبر ام لیلا هم از شما راضی باشد. و شما ای برادر عزیز و مهربانم از شما میخواهم وقتی که شهید شدم راه مرا ادامه دهید و نگذارید که لوله اسلحه من سرد شود و میخواهم همیشه جای مرا پر کنید و از منافقین انتقام بگیرید. و شما ای خواهر عزیز و مهربانم از شما میخواهم که در شهادتم زینب وار حرکت کنید، به خاطر اینکه اولین هدیه بود که در راه اسلام دادید و باید سربلند و سرافرازی شما باشد و نصیحت من این است که حجاب اسلامی شما کوبنده تر از خون من است. و شما ای پدر و مادر مهربان وصیتم این است که مرا در مزار اطرب پیش پسر عمه ام سید حمزه هاشمپور دفن کنید.

در پایان ،وصیت نامه از امت شهید پرور بهزاد کلا و اطرب میخواهم که این دعا را در سر قبر شهیدان بگویند.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار، از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزا.






جعبه ابزار