نوزدهم مرداد ۱۳۴۹، در روستای خورشید از توابع شهرستان نکا دیده به جهان گشود. فرزند پنجم خانواده بود. پدرش محمدعلی، در شرکت تعاونی کار میکرد و مادرش جمالیه فتحی نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در دبیرستان هفده شهریور درس خواند و دیپلم تجربی گرفت. مجرد بود. به عنوان بسیجی از لشکر ۲۵ کربلا در جبهه حضور یافت. سوم اردیبهشت ۱۳۶۷ (سال هشتم جنگ تحمیلی) در منطقه بیاره عراق بر اثر اصابت ترکش به سر و بدن در هفده سالگی به شهادت رسید. هشت روز بعد در یازدهم اردیبهشت ۱۳۶۷ پیکرش به همراه شهیدان خلیل واحدیان و قاسمعلی ستوکش در شهر نکا تشییع و در زادگاهش خورشید دفن شد. ۱ - وصیتنامه شهید زعفری[ویرایش]سپاس بیکران خدای را که مارا آفرید و راه زندگی شرافتمندانه را به ما آموخت . درود و سلام بر بنده و رسول پاک او حضرت محمد که رستگاری را از جانب خداوند به ارمغان آورد و درود و سلام بر دلیر مردان پیکار که با پیکار خود عرصه را بر استکبار جهانی تنگ کردند. خدایا ترا شکر می گویم که مرا از خواب غفلت بیدار نمودی تا در راه تو قدم بردارم و بر ضد ظلم و ستم به مبارزه برخیزم زیرا که غافل بودن از چنین موقعیت حساس واقعا گناهی بس بزرگ است تا کجا باید بدون هدف قدم بنهیم؟ تا چه زمان باید فریاد از سر برآمده کودکان مورد حمله قرار گرفته را بشنویم و آرام بنشینیم؟ تا کی باید نظاره گر تکه تکه شدن بدنهای پاک جوانانمان باشیم و کاری نکنیم ؟ تا چه زمانی باید حمله مصلحانه صدام را به زنان و کودکان بی گناه و بی دفاع ببینیم و دست به عملی نزنیم ؟ باید قیام کرد و فریاد هل من ناصر حسین را جواب گفت . ای آنهایی که آرزو داشتید در رکاب حسین بودید و از او دفاع میکردید اکنون زمان آن رسید که از دعای مستجاب شده خود استفاده کنید؛ اکنون اسلام در خطر است و به مردانی دلاور احتیاج دارد که حسین گونه در مقابل ظلم و استعمار بایستند و تا آنجا که میتوانند در راه اسلام جهاد کنند. خدایا ترا شکر میگویم که یاریم نمودی ترا و راهت را بشناسم و ترا شکر و سپاس میگویم که به من توفیق دادی تا در راه تو جهاد کنم و بالاخره به لقاء تو برسم . پدرو مادرم نتوانستم کمک زندگیتان باشم ولی شما را بشارت میدهم به وعده خدای بزرگ که همانا شما را از بهترین امت خود قرار داد شما را که بیست سال زحمت کشیدید و فرزندی تربیت نمودید اکنون موجب افتخار شماست آسوده خاطر باشید که فرزند شما در بهشت برین آسوده خواهد بود از خدای بزرگ برایتان طلب مغفرت و صبرو شکیبایی مینمایم . برادرانم امیدوارم بدیهای مرا بر من ببخشائیدو مرا حلال نمایید و تا آنجا که توان دارید راه خونین برادرتان را تداوم بخشید و اما سخنی با دوستانم همانهایی که زندگی من با آنها بود و در کنار آنها احساس آرامش کردم دوستان عزیز بیائید راه زندگی را از حسین بیاموزید و انتخابگر مرگ خودمان باشیم از شما میخواهم که مرا حلال نمائید و از بدیهایم درگذرید .وسلام خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار |