محمد رمضانی لالیمی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
محمد رمضانی با مسئولیت فرمانده
دسته به اسلام خدمت می کرد که در سال هفتم جنگ تحمیلی و در بیست و سه سالگی به شهادت رسید.
[ویرایش]
در اولین روز مهر ماهِ سالِ ۱۳۴۲ ه.ش در یکی از محلههای زیبای شهرستان شهیدپرور
میاندرود بنام
لالیم ، در خانوادهای متدین و متقی فرزندی متولد شد که مادر مهربانش او را محمد نامید، محمد بعدها نگین درخشان شهرستان خود شد. پدر محمد بابا "متولد ۱۳۰۳ _ متوفی ۱۳۹۱" مردی از دیار سرسبز مازندران کشاورز بود و عاشق اهل بیت و مادرِ محمد ساره محمدپور "متولد۱۳۰۰ _ متوفی ۱۳۷۸" بانویی پاکدامن و مادری مهربان بود، مادری که فرزندانش را با عشق فرزندان
حضرت زهرا علیه السلام تربیت کرد و پرورش داد، محمد نیز مانند سه برادر و تنها خواهرش گوشت و پوست و تمام وجودش از همان ابتدا با عشق
امام حسین علیه السلام عجین شد.محمد آخرین فرزند خانواده بود و از همان آغاز کودکی مودب و باهوش بود؛ صدای گرم و پرطنینی داشت و از کودکی برای خاندان اهل بیت علیه السلام مرثیه خوانی و مداحی می کرد شاید این توفیق را از پدر بزرگ مادری خود
ملّا خان بابا به ارث برده بود.
[ویرایش]
محمد رمضانی لالیمی در سایه محبت های پدر و مادر مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت، محمد دیگر هفت ساله شده بود و از آنجا که والدین او برای تربیت فرزندان اهتمام زیادی داشتند، او را به
دبستان کوشش سورک فرستادند، محمد نیز با هوش بود و پس از اتمام دوره ابتدایی به
مدرسه راهنمایی ابن سینای سورک رفت و دوره ی سه ساله راهنمایی را هم با موفقیت به پایان رساند. محمد مصمم بود و پرتلاش و این ویژگی ها باعث می شد که از تحصیلِ علم خسته نشود او به
شهر ساری رفت و در
دبیرستان شهید خیری مقدم "نام سابق؟ در رشته ی
تراشکاری درسش را ادامه داد،محمد از جمله کسانی بود که پایگاه بسیج و کتابخانه دکتر شریعتی را در روستای لالیم تشکیل داد و این خود نشانه ی درایت و تدبیر محمد بود، محمد ظاهرا نوجوان بود اما در واقع درایت و پختگی یه مردِ با تجربه و سرد و گرم چشیده را داشت، او و هم فکرانش به خوبی می دانستند که انقلاب اسلامی یک فرهنگ است نه یک اتفاق، برای همین پایگاه علمی مثل کتابخانه و پایگاه عملی مستحکمی مانند بسیج را بنیانگذاری کردند تشکیل گروه فدائیان امام و
انجمن اسلامی نیز از فعالیت های این بزرگواران بود.
سال ۱۳۵۸ ه.ش شده بود که مردم لالیم با شنیدن خبر ازدواج محمد خوشحال شدند محمد با همسری مومنه از خانوادهای ولایتمدار در روستایشان ازدواج کرد. تقریبا یک سال قبل از شروع جنگ تحمیلی محمد رمضانی و
رقیه صالحی زندگی مشترکشان را شروع کردند و ثمره ی این ازدواج چهار فرزندی هستند که همگی در زمان جنگ به دنیا آمدند."مرتضی؛ میثم؛ مقداد؛ فاطمه" این چهار فرزند یادگاران محمد اند و در آینده ای نزدیک بوی محمد را از انها می شود استشمام کرد این چهار فرزند ادامه دهنده ی راه پدر هستند و احتمالا محمد هم همین را از خدا خواسته بود؛ کلمه ی احتمالا از دل شکاک و دنیا زده ی ماست که بیرون آمد وگرنه به یقین محمد از خدا همین را می خواست این را می توان از عکسی که محمد با پسرش مرتضی گرفته بخوبی فهمید عکسی که محمد کفن پوشیده و بر فرزندش هم کفن پوشانده و بر روی سینه شان نقش بسه "اماما؛ کلام از تو خون از ما" و این درس را از معلم ایثار و فداکاری
عباس بن علی علیه السلام گرفته که امامش را تنها نگذارد.
دختر عزیزترین هدیه ای است که خداوند به یک پدر می دهد، دخترِ آقا محمد آخرین فرزند اوست که در شبِ شهادتش به دنیا آمد "۴ دی ۱۳۶۵" محمد ظاهرا این دختر را ندید و کلمه ی ظاهرا از عقل دنیا بین ما سرچشمه گرفته است وگرنه شهید قلب تاریخ است و از زمان و مکان خارج است. محمد در وصیتنامه اش از خانواده خواسته بود که فرزندم که به دنیا آمد اگر پسر بود نامش را محسن و اگر دختر بود نامش را فاطمه بگذارند. نام کودک را مهدیه انتخاب کرده بودند تا اینکه وصیتنامه محمد از
پایگاه شهید بهشتی اهواز به منزلش آمد و طبق وصیت محمد دخترش را با نام مبارک فاطمه صدا میزنند
[ویرایش]
محمد رمضانی لالیمی در تاریخ ۱۳۶۱/۱۰/۱۸ عضو رسمی
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و در
لشکر ۲۵ کربلا به اسلام خدمت می کرد. محمد مصداقِ واقعیِ یک نیرویِ حزب الهی بود این خصوصیت را اگرچه در طول زندگی اش می شد حس کرد اما در جبهه و زمان جهاد این ویژگی بیشتر قابل مشاهده و حس بود. در توصیف حزب الله وقتی میگوییم حزب الله؛ مردانی که تندباد عواصف آنان را نمیلرزاند و در رنگارنگی دنیا رنگ عوض نمی کنند به یاد محمد می افتیم؛ قبل از پاسدار شدن بسیجی بود و به اسلام خدمت می کرد حالا که پاسدار شده در مسئولیت های مختلف و در واحد های مختلف هنوز هم تنها هدفش خدمت به اسلام است محمد در مناطق جنگی فرمانده دسته بود و در طول خدمت در واحد
اطلاعات عملیات ؛
واحد تبلیغات و در بسیج مسئولیت هایی داشت. این پست ها و مسئولیت ها هرگز توجه محمد را به خود جلب نکرد. آری محمد نیروی حزب الله بود و حزب الله قدر نعمت میشناسد، فداکار است و از مرگ نمیترسد. اشتیاق حزب الله برای رو به رو شدن با دشمن از اشتیاق دشمن به فرار بیشتر است.
محمد در در تاریخ ۱۳۶۴/۰۹/۲۰ در منطقه
شط علی نزدیک
پاسگاه ابوذکر از ناحیه پای راست "قسمت زانو" مجروح شد و در
بیمارستان شهید بقایی اهواز به مدت یک روز بستری شد و از انجا به
بیمارستان امین در اصفهان منتقل شد در مدت پانزده روزی که محمد در بیمارستان امین تحت درمان قرار گرفت یک بار زانویش را عمل کردند و برای ادامه درمان محمد را به زادگاهش لالیم فرستادند.
مادر شهید می گفت بعد از آن مجروحیت بعدها که محمد دوباره به جبهه میرفت روزی به او گفتم
محمدم تو دیگه مجروحی نرو...
محمد در حالی که با دست به سینه اش میزد گفت مادر اینجا نشستن وحسین حسین گفتن دردی رو دوا نمی کنه... دین ما درخطره باید برم...
گفتم محمد جان سه تا بچه داری، یه دونه هم تو راهه...
محمد گفت بچه هارو خدا داد و خدا خودش حفظ می کنه....
اری ! حزب الله از جنگ خسته نمیشود، ترسی به دل راه نمیدهد، بر خدا توکل میکنند و عاقبت نیز از آن متقین است. و چه زیبا محمد توکل به خدا را با جمله ی "بچه هارو خدا داد و خودش هم حفظ میکند" به ما تفهیم می کند. وقتی در جواب مادر گفت "اینجا نشستن وحسین حسین گفتن دردی رو دوا نمی کنه" در واقع داشت فریاد می زد حرف دلش را که حزب الله اهل اطاعت و ولایت است و اهل ولایت بودن دشوار است؛ پایمردی میخواهد و وفاداری و ای کاش می شد محمد را ببینیم و بگوییم محمد جان پیام تو بما رسید ما می دانیم مجروحیت تو نشانهی مردانگی است چون در زمان جنگ در منطقه جنگی بودی و این یعنی تو به عهدی که با ابوالفضل بستهای وفاداری. شاید عقل دنیا بین ما بپرسد چیست آن عهد؟ و تو به خوبی به ما فهماندی "مبادا امام را تنها بگذارید" حتی اگر جسمت مجروح یا معلول باشد. محمد جان ما در تعریف حزب الله شنیده بودیم که حزب الله از تعلقات جغرافیایی آزاد است و برای آب و خاک نیست که میجنگد. میهن حزب الله اسلام است و تو گویی این شنیده را با بصیرتت و با چشمِ جانت دیده بودی که در جواب مادر گفتی "دین ما درخطره باید برم"
از محمد رمضانی آن جوان دلاورِ روستای لالیم هرچه بگوییم باز هم گفتنی ها داریم، گویی زندگی محمد به وسعت تاریخ است که این همه سخن در دل خود جای داده.
دی ماهِ سالِ ۱۳۶۵ است و از آخرین روزهای عمر محمد، مرحله ی اولِ
عملیات کربلای چهار شروع شده و محمد در واحد اطلاعات و عملیات مشغول خدمت به اسلام است
علی ایمانی رزمنده ی اهل
بابلسر که با محمد در واحد اطلاعات عملیات خدمت می کرد در خاطراتش میگفت با محمد نشسته بودم که
خمپاره ی دشمن سر رسید و کنارمان به زمین خورد ترکش های ان خمپاره محمد را
شهید و مرا
مجروح کرد، من زمانی که محمد جان می داد کنارش نشسته بودم و حدودا پنج دقیقه بعد از شهادت محمد به پشتِ جبهه برگشتم. آن روز یعنی در چهارمین روزِ دی ماهِ سالِ ۱۳۶۵ ه.ش در جزیره ی
ام الرصاص عراق روح عرشی محمد به ملکوت اعلی پیوست و محمدِ رمضانی لالیمی آن مردِ خستگی ناپذیرِ جبهه یِ حق در جوار رحمت الهی جای گرفت و آرام شد. و دل دنیایی ما چه میداند از تقدیر الهی وقتی بشنود روز شهادت محمد روز تولد دخترش فاطمه است؟؟؟ کجاست شهید
سید مرتضی آوینی که با صدای ملکوتی اش در جان ما بدمد که "صحرای کربلا به وسعت تاریخ است و کار به یک
یالیتنی کنت معکم ختم نمیشود. اگر مرد میدان صداقتی، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی اینگونه است یا خیر؟... آنان را که از مرگ میترسند از کربلا میرانند... و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند تا در مقتل کربلای عشق آسانتر بریده شوند؟ و مگر نه آنکه از پسر آدم عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش بیشتر دوست داشته باشند؟ هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند. اگر چه خواندن داستان را سودی نیست، اگر دل کربلایی نباشد.
فاین تذهبون؟ اگر صراط مستقیم میجویی بیا، از این مستقیمتر راهی وجود ندارد:حُبّ حسین علیه السلام.
پیکر پاک شهید محمد رمضانی پس از مدت ها
مفقودالاثر بودن سرانجام در مورخه ۱۳۶۷/۱۰/۰۷ تشییع و در گلزار شهدای زادگاهش
امامزاده عبدالعظیم علیه السلام لالیم دفن شد. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
[ویرایش]
... پروردگارا تو میدانی چه کرده ام و در دلم چه هست و چه می گذرد. خدایا تو فقط از راز دلم آگاهی و تو از عیوب من با خبری و این توئی که می توانی با لطف و رحمتت راهِ برطرف شدن گناهانم را نشانم بدهی. ای معبود من هرچه در اعمالم نگاه می کنم همه معصیت است و نافرمانی و پیروی از هوای نفس، نفسی که مانند یک زندان به دست و پایم بسته و رهایم نمی کند پس ای خدای مهربان از تو تمنا دارم و تو را به آبرو مندان درگاهت قسم می دهم اگر لایق بودم با شهادت در راه خودت مرا از دست نفسم آزاد بگردان.
در میانِ همه گل گشتم و عاشق نشدم / تو چه کردی که تو را دیدم و دیوانه شدم؟
حسین جان جد بزرگوارت
حضرت محمد ص تو را سفینه النجات و چراغ هدایت معرفی کرده و فرموده که حرارت خون حسینم در قلب مومنان جوششی ایجاد میکند که تا ابد خاموش شدنی نیست و من این حرارت را در قلب آن بسیجی عاشقی که دست از همه ظواهر مادر دنیا شسته و
نارنجک به کمر می بندد و به زیر
تانک دشمن می رود دیدم و در قلب آن سپاهی عاشق که روز و شبش را در مدت سالها جنگ تحمیلی در جبهه می گذراند دیدم. و در قلب آن جهادگری که در دورترین نقطه این کشور مشغول سازندگی است دیدم... و با دیدن این حرارت و جوشش و ایثار دریافتم که باید فدا شد فدا برای حسین؛ حسینی که برای اسلام فدا شد؛ حسینی که با فداکاری اش با ایثارش با مظلومیتش با شجاعتش بما یاد داد که چگونه باید زندگی کنیم و چگونه باید بمیریم و در این بین راهم را انتخاب کردم و ان هم راه حسین است راهی که همه ی اولیا و انبیای خدا رفته اند.
خدایا عمری را در آرزوی زیارت قبر مولایم حسین نشسته ام و دوست دارم در راه آزادی قبر مولایم "خاک کربلا" از دست بعثیون، خون ناقابلم را نثار کنم و بدنم قطعه قطعه گردد تا فردای قیامت پیش مولایم خجالت زده نباشم که من بدنم سالم باشد و ایشان بدنش پاره پاره و سر از بدن جدا...
برادران حزب الله بدانید که سه عامل باعث پیروزی انقلاب بوده و همین سه عامل نیز باعث تداوم آن خواهد بود و آن سه عامل اول:مکتب دوم:
ولایت فقیه "رهبریت انقلاب" سوم:اتحاد و همبستگی مردم بوده است. در مورد عامل اول توصیه ی من به شما بخصوص جوانها و نونهالان انقلاب این است که اعتقادات مذهبی خود را قوی نموده و مطالعات مذهبی را زیاد و آگاهی های سیاسی خود را تقویت نموده و با دیدی واقع بینانه و بینشی در خط امام باشید و مواظب باشید که گروهها با شعارهای دروغین خود شما را منحرف نکنند. در مورد عامل دوم که رهبریت انقلاب است باید بگویم در عصر ما امام امت جانشین به حق
امام زمان است که اطاعت از او اطاعت از خدا و رسولش است و مخالفت با او مخالفت با خدا و رسولش است پس ای برادران خدا را شکر کنید که در زمانی زندگی می کنید که حجت برحقِ خدا بر شما حکومت می کند و باید همه گوش به فرمان امام عزیزتان باشید. و اما در مورد عامل سوم:که دشمنان تمام هم و غمشان را در این گذاشته اند که وحدت امت حزب الله را بشکنند توصیه ی من به شما این است... این شما هستید که باید هوشیار باشید و با برسی مسائل و مقایسه ی ان با فرمایشات امام توطئه ی دشمن را خنثی و پوزه اش را به خاک بکشانید. برادرانِ حزب الله دست به دست هم داده و با توکل به خدای بزرگ برای انقلاب و اسلام کار بکنید و اختلاف سلیقه ها و خود محوری ها را کنار گذاشته و همیشه حامی رهبر و روحانیت در خط امام باشید.
... در مورد جنگ "دفاع مقدس" باید بگویم این جنگ یکی از بزرگترین نعمت های خداوند و یکی از آزمایشات خدا برای مومنان بوده و هست؛ سعی کنید این امتحان الهی را با موفقیت به پیروزی برسانید و بدانید که این جنگ جنگِ بین کفر و اسلام است اگر ما شکست بخوریم اسلام شکست خورده...
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار