• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

ابوالقاسم محمدی شهمیری

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



ابوالقاسم محمدی شهمیری
Profile_shahid
اطلاعات شخصی
تولد ۱۳۴۳/۰۱/۱۶ شهرنکا
تحصیلات دیپلم علوم انسانی
وضعیت تاهل مجرد
نوع عضویت بسیجی / ل ۲۵ کربلا
مسئولیت توضیحات
شهادت ۱۳۶۰/۰۷/۰۵ عملیات ثامن الائمه
محل دفن گلزار شهدای شهرنکا

شانزده فروردین ۱۳۴۳، در شهر نکا دیده به جهان گشود. فرزند ششم خانواده بود. مادرش ربابه خود‌سوز و پدرش حاجی نام داشت. دیپلم علوم انسانی را در دبیرستان هشت رودی بهشهر گرفت. به فوتبال علاقه‌مند بود. مجرد بود. به عنوان بسیجی از لشکر ۲۵ کربلا در جبهه حضور یافت. پنجم مهر ۱۳۶۰ (سال دوم جنگ تحمیلی) در منطقه آبادان و در عملیات ثامن الائمه بر اثر انفجار مین و اصابت ترکش به سینه در هفده سالگی خلعت شهادت پوشید. بیست و دوم مهر ۱۳۶۰ تشییع و در گلزار شهدای شهر نکا دفن شد. وصیت‌نامه اش پس از فوت مادرش در داخل قبر مادر گذاشتند. برادرش محمود محمدی شهمیری نیز به شهادت رسیده است.


۱ - وصیتنامه شهید محمدی

[ویرایش]

اینجانب ابوالقاسم محمدی شهمیری فرزند حاجی متولد ۱۳۴۳ساکن نکا یکی از شهرهای کوچک استان مازندارن میباشم چند خطی بعنوان وصیت مرقوم میدارم،امیدوارم این آخرین جملاتم باشد و هرچه زودتر بدیدار معبودم بشتابم. آنچه مرا به جبهه ها کشانده این بود که میخواستم حقیقتی را که در جبهه ها میگذرد از نزدیک لمس کنم و راه واقعی اسلام را بیابم ،زندگی هر انسان بخصوص مسلمان باید آمیخته به جنگ و جهاد باشد ،جهاد برون و جهاد درون،جهاد برون با هر آنچه سد راه اسلام و انقلاب اسلامی است و جهاد درون با هر آنچه که انسان را از معبود خالقش دور میکند،کسی که ادعا میکند معتقد بوجود خداست،باید او را پرستش کند،که اگر پرستش نکند از کفار بدتر است،پرستش خدا تنها نماز خواندن نیست،نماز را باید با عمل خواند و آنچه که در نماز بر زبان جاری میشود در عمل باید به اثبات رساند،تنها کار کردن و خوردن و خوابیدن را حیوانات هم میتوانند انجام دهند ،نمی خواهم در سیاهی باشم ،میخواهم بسوی نور بروم،من به پروردگارم اعتقاد دارم و ایمان دارم که برای هر کسی در آن دنیا جائیست و برای بدها جهنم و برای خوبها بهشت،راهم راه خداست و آنچه انجام میدهم فی سبیل الله است و از آنوقتی که در این راه قدم نهادم دست از هرگونه وابستگی غیر خدائی حتی خانواده و دوستانم کشیده ام. مادرم ای کسیکه با شیرت نه بلکه با شیره جانت مرا پروردی ،حلالم کن ،و رضایت کامل خود را نثارم نما، مادر فکرت را از من دور کن و بخدا متوجه ساز ،مرا خدا به تو بخشید،تقاضای تو را قبول میکند،بگو خدایا قاسم از آن تو ،قبولش فرما. مادر جان؛بارها بمن گفتی قاسم،دوست دارم ترا داماد کنم و پیش من باشی تا کمی احساس راحتی نمایم، إن شاءالله روزی که شهید شدم ،آنروز روز دامادی من خواهد بود و آنموقع همه می آیند و به تو تبریک می گویند و آنوقت است که احساس سر بلندی و خوشبختی میکنی. مادرجان؛بدان آرزوئی جز شهادت ندارم و موقعی به کام خود میرسم ،که شهید شوم و با سرافرازی به آستان خداوند بشتابیم و با سرور شهیدان حسین بن علی آقا امام زمان دیدار نمایم،إن شاءالله. برادران عزیزم؛امکان دارد که دیگر شما را در این دنیا نبینیم،از شما می خواهم ایمانتان را از من قویتر سازید و راهی را که برگزیده ایم با سعی و جدّیت بیشتری ادامه دهید،تا إن شاءالله در آن دنیا یکدیگر را ملاقات کنیم و اگر توفیق شهادت نصیبم نشد،دوش بدوش یکدیگر در جنگهای بعدی امام و اسلام را یاری میدهیم. دوستان من؛از شما میخواهم که جبهه را پر کنید و اگر در پشت جبهه هستید،هیچگاه مراسم دعا وجلسات مذهبی را ترک نکنید.دیگران را ارشاد و راهنمائی کنید،بخصوص شاگردان مدرسه و همکلاسی ها و نوجوانان را زیرا آنها پشتوانه و آینده ساز جمهوری اسلامی و إن شاءالله ادامه دهندگان راه شهدا خواهند بود. بار خدایا؛جوانان ما را به راه مؤمنین و راه بهشتی ها و رجائی ها کشانیده تا در آن دنیا پیشگاهت سر افراز باشند،دنیائی که بسوی ما می آید وما نیز بسوی او خواهیم رفت«همه ما میمیریم پس چه بهتر که در راه خدا بمیریم إن شاء الله» والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته






جعبه ابزار