حسن نصیریان لاکتراشی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



حسن نصیریان در سال هشتم جنگ تحمیلی و در سن بیست و سه سالگی به شهادت رسید.


تولد

[ویرایش]

شهید حسن نصیریان (۱۳۴۷ نکا _ ۱۳۶۷ کردستان) متولد روستای زیبای لاکتراش شهرستان شهید پرور نکا استان مازندران است. حسن نصیریان در خانواده‌ای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه ‌السلام متولد شد، مادرش خدیجه زارع و پدرش لطف الله نام داشت.


تحصیلات و خانواده

[ویرایش]

حسن نصیریان در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت، تحصیلات را در مقطع چهارم ابتدایی با موفقیت پایان رسانید.شهید بزرگوار در ۱۳۶۳/۰۶/۲۹ ازدواج نمودند و از ایشان سه فرزند (یک دختر؛ دو پسر) به یادگار مانده است.


شهادت

[ویرایش]

حسن نصیریان سرباز ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و در لشکر ۲۳ تکاور نوهد به اسلام خدمت می کرد که در ۱۳۶۷/۰۱/۲۲ هجری شمسی در منطقه کردستان شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک شهید نصیریان پس از سالها مفقودالاثر بودن در مورخه ۱۳۷۱/۰۵/۱۸ تشییع و در زادگاهش لاکتراش دفن شد. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.

وصیتنامه شهید نصیریان

[ویرایش]

مبحث مورد نظرم را با نام و یاد خدا شروع کرده و امیدوارم که خداوند مرا یاری کند تا بتوانم چند کلمه ای را با زبان بی زبانی با قلبی گرفته و با چشمهای گریان برای شما بنویسیم و امیدوارم که مورد قبول خانواده ی عزیزم باشد اول سلام و درود بر مادر عزیزم، مادر جان یک اجازه ای از شما می خواهم که در این موقع حساس زندگی خود اجازه ای به من بدهید تا سر قلم را بر روی صفحه کاغذ حک کنم و مقداری از محبتهای شما را بنویسم و امیدوارم با بدست گرفتن قلم دل شما را به درد نیاورده باشم. مادرم از شما خیلی معذرت میخواهم که از دوران کودکی من مرا در دامان خود پرورش دادی و مرا بزرگ کردید و مرا به این سن و سال رساندید دوست داشتید فرزند خود را وارد اجتماع کنید تا سربار جامعه نشود و شب وروز با کار کردن خود مقدار پولی بدست می آوردید و مرا شاد نگه میداشتید ولی مادر من هیچ وقت قدر این همه زحمتهای شما را نمی دانستم ، مادر جان می خواستم ذره ای از زحمتهای شما را جبران کنم ولی نتوانستم ، در ضمن مادرم آرزو داشتم در دوران پیری شما عصای دست شما باشم ولی زمانه نگذاشت که شما را کمک کنم مادرم هر وقت یاد آن روزهای کودکی می افتم که شب وروز بر سر گهواره ام می نشستی و ناله ی بی صدا میکردی اما من به خنده گریه کردم و شما بسیار صبر داشتید و مرا بزرگ کردید . مادر جان در پایان اگر روزی در این دوران به شهادت رسیدم دوست دارم جلوی تابوتم گریه نکنید و دوست ندارم شما را غمگین ببینم که باعث ناراحتی میشود مادر جان اگر تمامی برگهای درختان کاغذ و آب اقیانوسها جوهر شوند و هر چی از محبتهای شما بگویم باز کم است مادر جان در دوران شخصی بسیار سر شما بلا آوردم خواهشی دارم با همه این محبتها شما مرا حلالم کنید.

یک وصیت به پدرم دارم پدر جان از شما بسیار تشکر دارم که مرا بزرگ کردید و شب و روز کار میکردید و پولی بدست می آوردید و خرج شبانه روزی من می کردید دوست نداشتید مرا ناراحت ببینید و مرا به یک مرحله رساندید که وارد اجتماع شدم و دوست داشتم این همه برای من زحمت کشیدید روزی که در دوران پیری عصای دست شما باشم ولی زمانه نگذاشت تا محبتهای شما را جبران کنم امید است که این همه سر شما را بدرد آوردم مرا ببخسید و حلالم کنید.

برادرانم من به نوبه خودم از شما تشکر میکنم که برای من بسیار زحمت کشیدید برارانم بعد از شهادت من آرزو دارم همیشه مواظب پدر و مادرم باشید و در کارها بــه آنـها کمک کنید تا هیچ وقت آنها احساس ناراحتی برای من نکنند و باعث غمگین شدن مادر عزیزم و پدر مهربانم شود و یک وصیت به خواهرم دارم که شما هم مثل دیگر خواهران شهید صبر و استقامت داشته باشید و روز شهادتم گریه نکنید ، خواهرم شما هم به نوبه خود بسیار برایم زحمت کشیدید از شما بسیار تشکر میکنم و دوست دارم مرا جلال کنید.در پایان از تمامی دوستان خود معذرت میخواهم که هر گاه بدی از من دیدید مرا به نوبه خود ببخشید و حلالم کنید که هر وقت جلو تابوت سیاه مرا دیدید هیچ وقت گریه وزاری نکنید، دوست دارم شما را شاد و خندان ببینم دیگر وقت شما را به خدای بزرگ می سپارم.






جعبه ابزار