یکم تیر ۱۳۴۳، در روستای طوسکلا از توابع شهرستان نکا دیده به جهان گشود. فرزند ششم خانواده بود. مادرش مرحمت خانم عباسی و پدرش قاسم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته علوم انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. مجرد بود. به عنوان بسیجی از لشکر ۲۵ کربلا در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۶۵ (سال ششم جنگ تحمیلی) در منطقه کوماسی ـ مریوان به دست کوموله بر اثر اصابت تیر به سرو دست و شکم در بیست و یک سالگی به شهادت رسید. پنج روز بعد آیت الله حسین محمدیلائینی بر پیکرش نماز خواند و پس از تشییع در گلزار شهدای روستای شهابالدین دفن شد. او را مهدی نیز مینامیدند. ۱ - وصیتنامه شهید نوروزی[ویرایش]با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و امت شهید پرور ایران بارالها ما را مردنی عطا کن که در آن خوار و ذلت نباشد بارالها ما را از زندگی علی وار از مردنی علی گونه، و برخاستی علی مانند عنایت بفرما. مرگ در راه اسلام برایم افتخار است که صدبار کشته بشوم و زنده گردم. من از راه درود از آمده ام تا اینکه در کنار دیگر هم رزمانم و دیگر برادرانم با کفار بعثی بجنگم و با نثار خون سرخم درخت دین مبین اسلام را آبیاری کنم و این ملت رنجدیده را از قید و بند اسارت رهایی بخشم برادر و خواهر مسلمان بدانید که من با شادمانی میجنگم و مبارزه میکنم تا اینکه کاخ فرعونیان زمان را ویران سازم. آرزو دارم که از دست آورده های انقلاب شکوهمند اسلامی پاسداری کنم. و سرانجام کشته شوم تا اینکه خدمت ناچیزی کرده باشم و با همرزمانم با نعره الله اکبر به پیش بتازم و دشمن را نیست و نابود گردانم. آرزو دارم که با اهداف امام خمینی خدمت کنم تا اینکه در خون غلطم ندای اسلام را به گوش جهانیان برسانیم. ابر قدرتهای شرق و غرب بدانند که ما ملت رشید و دلاور ایران باشد تکیه به خدا پشت ابرقدرتها را بر زمین خواهی ،زد به خصوص امریکای جنایتکار برادر و خواهر مسلمان پیام من به شما این است که بعد از مرگ من سنگرهای مبارزاتی را خالی نگذارید و در سنگرهای حق علیه باطل سرسختانه مبارزه کنید تا اینکه به یاری خدای بزرگ انقلاب شکوهمندمان را به همه جهانیان صادر نماییم پدر و مادرم راهی که من انتخاب کردم بهترین راه است برای نجات انسانهای محروم اگر ما بخواهیم دست روی دست بگذاریم دشمن تا آخر قطره خون پاک و انسانی ما را می ریزد و همه فضایل اخلاقی و معنوی ما را از بین خواهد بود پدر و مادر و برادرانم و خواهرانم اکنون که من به جبهه می روم از شما تقاضا دارم که در مرگ من به جای غم و غصه صبر و شکیبایی را برگزینید تا دیگران تشویق شوند راه ما را ادامه دهند و کشور عزیزمان نجات یابد. گاهی زندگی رنگ تازه ای به خود میگیرید و مفهوم حقیقی خود را پیدا میکند. خدایا ذلت تاکی ذلتی که انسان را نابود می سازد آری من می روم شما را به خدای بزرگ میسپارم حقیقت در میدانهای جنگ است در سنگرهای خون و شهادت اگر لیاقت که شدن داشتم و کشته شدم در محل خودم در گلستان جدید به خاک بسپارید. والسلام. |