• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

عبدالمحمد تقوی سوق

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



عبدالمحمد تقوی سوق
Abdulmohamad_taqavi
اطلاعات شخصی
تولد ۱۳۴۳/۰۷/۰۱ شهر سوق
تحصیلات دیپلم / حوزوی
وضعیت تاهل توضیحات
نوع عضویت بسیجی
مسئولیت توضیحات
شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۲ فاو
محل دفن گلزار شهدای شهر سوق



۱ - سرگذشت نامه

[ویرایش]

یکم مهر ۱۳۴۳، در شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه دیده به جهان گشود. پدرش محمدیوسف و مادرش بیبیجان نام داشت. در شش سالگی پای به مدرسه نهاد. دوران تحصیل را یکی پس از دیگری با موفقیت پشت سر نهاد در مقطع راهنمایی خصوصا در فصل تابستان به کارگری می پرداخت و دستمزد آن ایام را جمع می کرد تا در زمان مدرسه خانواده اش مجبور به تحمل مخارج تحصیل او نباشند. مقطع دبیرستان مصادف با اوج گیری انقلاب اسلامی بود. سال ۱۳۵۷ به پخش پوستر و اعلامیه های حضرت امام خمینی در بین روستائیان پرداخت. پس از پیروزی انقلاب نیز از طرف سپاه پاسداران و دیگر نهادهای انقلابی منطقه به ماموریت می رفت و با صحبت های دلنشین خود ، در روشنگری افکار تلاش می کرد. شیرینی کلام و قناعت گفتارش باعث شد که آوازه اش از شهرها و روستاهای استان فراتر رود و در مناسبتهای مختلفی همچون ماههای مبارک محرم، صفر، رمضان در دیگر شهرهای کشور همچون امیدیه ، آقاجری ، یزد . کرمان ، جهرم ، شیراز به ارشاد و سخنرانی بپردازد نبوغ و استعداد ذاتی شهید وی را به تحصیل علوم اسلامی و سیر مراتب کمال و فضیلت واداشت . به همین منظور به حلقه تدریس آیت الله دستغیب شیرازی پیوست و در اندک مدتی از شاگردان فعال حوزه گردید تا مرحله دوم فعالیت خود را در مجالس و محافل مذهبی آغاز نماید . شهید تقوی دریافت که برای بیداری و فطرت و خداجویی بیشتر نسل جوان و مردم منطقه بايست شيوه دیگری را علاوه بر روشهای قبلی به کار گیرد. او احساس کرد که حس نوشتن دارد و نعمت قلم ، لذا قلم را برافراشت و مطالب سودمندی را که از درون قرآن و تفاسیر و از خرمن بزرگان و علمای عظیم الشان ، آنهم از سرچشمه بدست آورده بود با قلم زیبایش به رشته تحریر در آورد تا نهاد مردم را با مبدأ و معاد آشنا سازد. استعداد نویسندگی او به حدی بود که در سن ۲۰ سالگی کتابی تحت عنوان خداشناسی با تایید و نظر حضرت آیت الله حائری شیرازی چاپ و منتشر کرد. محیط و محدوده منطقه خویش برای او کوچک بود و نتوانست روح پر عطشش را راضی کند. از این رو برای تكميل دانش دینی و کسب معارف اسلامی به حوزه علمیه قم مهاجرت کرد. شهید بزگوار ضمن تحصيل علوم اسلامی موفق به کسب دیپلم اقتصاد و شرکت در آزمون ورودی دانشگاه گردید. این اندیشمند پر تلاش که نمی خواست همه فعالیت هایش را در یک مکان متمرکز نماید. هر چند ماه يكبار به جبهه می رفت تا هم از روحیه رزمندگان تقویت شود و هم با سخنان و رفتار خود به آنها پایداری و نشاط ببخشد ، برای همین بود که پس از مدتی تحصیل به جبهه های شور و عشق و عرفان اعزام شد تا در کنار رزمندگان حماسه آفرین میدانهای رزم ، رسالت هدایتگری خود را برای چندمین بار بعنوان مبلغ مذهبی بانجام برساند . در لشکر ۲۵ کربلا در ایجاد فضای معنوی و مذهبی در بین رزمندگان تلاش بسیار کرد و منشاء خدمات و تغییرات موثری شد. حضور او باعث تقویت روحی همرزمانش بود و همگام با آنان با گام های استوار و ارادهای قوی در مقابل دشمن بعثی مقاومت می کرد. بالاخره پس از چندین ماه فعالیت فرهنگی و رزمی در لشکر ۲۵ کربلا در عملیات والفجر هشت در خط مقدم حضور یافت و در اولین مرحله از عملیات والفجر هشت ، در روزی که نشانگر راه پر افتخارش بود، در بیست و دوم بهمن سال ١٣٦٤ با اصابت ترکش گلوله توپ در منطقه اروندرود روحش به آسمان پرواز کرد. پنج ماه بعد برادرش سید منصور تقوی که از محضر برادر درس پایداری و جهاد در راه خدا آموخته بود و از مدتی قبل برای یاری اسلام و قرآن در جبهه ها حضور داشت ، در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن بعثی به فیض عظمای شهادت نائل می شود و بدین ترتیب این دو برادر بزرگوار و ارزشمند ، دو فاتح فاو و مهران ، یکی در لباس پاسداری و دیگری در لباس روحانی برای سربلندی اسلام و مسلمين جـــان شيرين خودرا تقدیم دوست کردند. مزار او در زادگاهش قرار دارد.
St.taqavi

۲ - روایت لحظات شهادت

[ویرایش]

راوی: سید محمدیار خاضع (از همرزمان شهید)
شب عمليات والفجر هشت، رزمندگان گردان سیف الله از محور سه لشكر غرور آفرين بيست و پنج کربلا در كنار نخلستان حاشیه اروند آماده عملیات بودند. بعد از نماز مغرب و عشا ، روحانی گرانقدر حجه الاســــلام ســــيد عبد المحمد تقوی که از طلاب جوان و ولایی شهرستان کهگیلویه بود دعای توسل را قرائت کرد و در بین تلاوت دعاء روضه حضرت ابوالفضل باب الحوائج را با شور خاصی برای بچه های رزمنده خط شکن خواند. این روضه چنان در دل شنوندگان تاثیر گذاشت که اکثرا از خود بیخود شدند و گذشت زمان را حس نمی کردند به طوری که مدت زیادی بعد از دعا زیر همان نخلستان ها سر به زانو نهاده و به پهنای صورت اشک می ریختند . واقعا آن شب ، لحظه های تاریخی راز و نیاز مولا علی علیه السلام در نخلستان های کوفه را تداعی می کرد. با تعدادی از فرماندهان برای بررسی مجدد مسیر عبور گردان و مرور حرکت خط شکنان و آبراه های بین راه رفته بودیم و پس از بازگشت هنوز عده ای از عاشقان باب الحوائج در زیر . همان نخل ها در حال تضرع و راز و نیاز با خدا بودند هنوز صدای دلنواز شهید تقوی در گوشم طنین انداز است که در اواخر دعا ، پیروزی فردا را به فرمانده محترم گردان سردار سید مجید کریمی تبریک گفت : « من این پیروزی غرورآفرین را به شما بسیجیان و فرماندهی محترم گردان صمیمانه تبریک عرض می کنم» بعد از وی چند ساعتی مانده به آغاز عملیات، خدمت شهید رسیدم و از ایشان درخواست کردم با توجه به رسالت تبلیغات و اثر آن در روحیه رزمندگان و اینکه شهرستان و استان نیاز مبرم به وجود شما و فکر و اندیشه طلبه جوانی چون شما را دارد و از طرفی نیروی رزمنده در این گردان زیاد است چنانچه صلاح بدانید در عقبه گردان بمانید و رزمندگان را در خط مقدم همراهی نکنید . ایشان فرمودند: درست است که من و امثال من برای تبلیغ آمده ایم، اما این دلیل نمی شود اگر خداوند عنایتی به ما کرد و توانستیم به دیگران شور و حالی بدهیم، خود از آن حال بی بهره باشیم . اشک در چشمان منور ایشان حلقه زد و سرش را به زیر انداخت ! بعد سر را بلند کرد و :گفت من قصد دارم در این عملیات پیروزمندانه به صورت نیروی رزمی شرکت کنم . اگر شما اجازه ندهید با گردان دیگری همراه می شوم. این در حالی بود که کارشناسان جنگ عبور از رودخانه وحشی اروند و رسیدن به پیروزی را امری بسیار دشوار میدیدند اما این شهید بزرگوار هم در دعای توسل و هم در صحبت با این حقیر از عبارت « عملیات پیروزمندانه » استفاده کرد. آری او به واسطه ارتباط با معبود و چشم دل پیروزی را بشارت داد و تبریک گفت. به هر حال چانه زنی من برای ماندن ایشان سودی نبخشید و وقتی به اشتیاق حضور ایشان در عملیات پی بردم، علی رغم میل باطنی عرض کردم ، در هر رسته ای که مایل هستی شرکت کن واو فرمود: کمک آرپی جی زن می شوم و با همین عنوان وارد عملیات شد فردای عملیات ، حدود ساعت ۹/٥ صبح در نزدیکی پادگان نیروی دریایی عراق ، در اثر اصابت گلوله مستقیم توپ به بدن مبارکش ، ایشان و شهيدان الله داد محمدی از یاسوج و طالبی از دهدشت به آسمان پرواز کردند. بنده و برادر شکر الله واهبی زاده به طرف خاکریز عراق پرت شدیم ، در حالیکه پشت خاکریز از شدت درد ، خون در چشمانم حلقه زده بود ، شهید را چون کبوتری در حال پرواز دیدم چند بار خواستم به طرفش بروم و او را در آغوش بگیرم و تقاضای شفاعت کنم. اما از ناحیه پا و کمر به شدت آسیب دیده بودم و تا مدتی قادر به حرکت نبودم. در همان حین یک بسیجی را دیدم که به طرف ایشان رفت ، سرش را در بغل گرفت و از جیبش قرآن کوچکی را درآورد و آیه الکرسی را تلاوت کرد.


۳ - وصیتنامه

[ویرایش]

بعد از حمد خداوند و صلوات بر رسول اكرم و آل پاكش ، نكاتى چند به عنوان وصيت نامه خدمت شما مردان زنان مسلمان عرضه مى دارم .اكنون كه صداى زنگ مدرسه در گوشم نواختن گرفت ، قلم را بدست گرفتم تا چيزى بنويسم و اين نوشتن در فرصتى بسيار كم برايم پيش آمد ، در حالى دارم مى نويسم كه هر كس تفنگش را آزمايش مى كند ، خود را مهيا مى كند ، من هم قلم به دست گرفته ام و به سراغ كاغذ آمدم . خواهران و برادران : متوجه باشيد كه در قرآن و سنت و عقل ، آسايش و رفاه موجب كمال و سعادت معرفى نشده اند ، بلكه جهاد و صبر بر مشكلات از عوامل تكامل و استكمال نفس بشرى ابلاغ گشته اند. بشر در پرتو تحمل سختى ها جانش صيقل مى يابد . مواهب الهى همراه با صبر يافت مى شود و لذت مى بخشد ، نعمتهاى الهى اگر همراه با تحمل سختى ها ، شكرگزارى و عبادت خدا نباشند همه نعمت مى شوند ، اگر انسان دلش مسخر ياد خدا نباشد ، هر آنچه هست براى او بلا مى شود ، ولى اگر دل را به خدا بسپارد ، همه چيز براى او مى شود حتى سختيها و بلاها . مصائب موجب تكامل انسانند اگر از آنها بهره بردارى صحيح شود و در برابر او زانو نزند . بيائيد با ذكر ، در برابر حوادث عالم اطمينان و ثبات يابيد . وجود رهبر را شكر گوئيد و شكر اين نعمت ، اطاعت از اوست .

چون فرصتى ندارم ديگر نمى دانم چه بنويسم ، از پدر و مادرم ، خواهران و برادران عزيزم عذر مى طلبم ، عاجزانه استدعا دارم حلالم كنيد ، نگران نباشيد كه دنيا دست وفا و ماندن به كسى نداده است ، همه براى رفتنند منتهى متوجه رفتن نيستند تا لحظه مرگ . گرچه مى دانم رفتن من موجب نگرانى و اضطراب مى شود ولى صبر كنيد ، از همه مردم ، دوستان و روحانيون مى خواهم كه ضمن حلاليت بنده : ما را از دعاى خير فراموش نكنند . نكاتى در رابطه با مسائل خانواده نوشته ام كه جداگانه تقديم خانواده مى شود . در پايان از همه مردم مى خواهم كه از سخنان لغو ، مجالس بيهوده و سو خلق بپرهيزند . والسلام عليكم و رحمته ا... و بركاته

تذكر : در مورد چاپ كتابها ، كتاب ذكراله ، يك جلد آن در اختيار نشر محمد است كه تايپ گشته است و جلد دوم آن هم نوشته شده و در كيفم مى باشد و جلد سوم هم مقدارى از آن نوشته شده است كه بايد تنظيم گردد . اين جلد در مورد ذكر نعمتها و ياد خدا در رتحتى هاست . جلد چهار نوشته نشده و از جلد پنج دو مقاله هست يكى تحت عنوان (از خدا بيگانگى) كه از آثار اعراض از ذكر است و ديگرى در مورد نماز است كه آثار ذكر است و در همان دفترى كه مقاله اول است موجود است . كتابى در مورد معاد دارم كه جلد اول آن در كيفم مى باشد و جلدهاى نا منظم در دفترهاى ديگرم مى باشد كه باز هم در دفترم مى باشد . خاطراتم هم در همين دفتر مى باشند،نامه هائى كه به برادران نوشتم ، اگر دادند مطالبى مفيد دارند
MAZ.Abdulmohamad_taqavi






جعبه ابزار