|
| ||||||||||||||||||||
یکم بهمن ۱۳۴۲، در روستای طوسکلا از توابع شهرستان نکا دیده به جهان گشود. مادرش فاطمه یارایی و پدرش منوچهر نام داشت. سوم راهنمایی را در مدرسه فردوسی نکا خواند. سال ۱۳۶۳ ازدواج نمود و صاحب یک فرزندِ پسر (محسن) شد. کارمند سازمان قله بود و چهار سال در سیلوی نکا کار کرد. با عضویت بسیجی و در لشکر ۲۵ کربلا در جبهه حضور یافت. چهارم اردیبهشت ۱۳۶۶ (سال هفتم جنگ تحمیلی) در منطقه بانه و در عملیات کربلای ده بر اثر اصابت ترکش به سر و دست راست در بیست و سه سالگی به شهادت رسید. پیکرش سه روز بعد تشییع و در گلزار شهدای شهاب‌الدین دفن شد. او را علی نیز می‌نامیدند. ۱ - وصیتنامه شهید میرزاپور[ویرایش]سلام و درود خدا بر شهیدان این میوه های رسیده و این باغ رضوان این باغ زیبا و پرشکوه خلقت که باغبان این باغ آنان را در حالی که در کمال شادابی بودند چیده است و سلام و تحیات الهی بر شهیدانی که معشوق خود را یافتند و عاشقانه بسوی او پرواز کردند و به دیار خود رفتند و ما را تنها گذاشتند رفتند. آری کسی که عاشق شد تا رسیدن به معشوق از هیچ کوششی دریغ نمی کنند . نمی دانم خداوند این سعادت بزرگ را نصیبم می کند یا نه ؟ ولی بزرگترین آرزویم این بود و هست که به خیل شهیدان بپیوندم. خداوندا خدایا از اینکه به من سعادت دادی که در راه تو باشم ترا شکر و سپاس می گویم خداوندا : حال که سعادت حضور در جبهه ها را به من دادی و مرا قابلیت آن دادی تا شاگرد مدرسه عشق شوم ای پروردگار مهربانم از تو می خواهم که مرا با مدرک قبولی که شهادت است بپذیری خداوند تو خیلی دوست داشتنی هستی همیشه آرزوی این را داشته و دارم که پیش محبوب خویش بروم بارالها مرا از خرابه به ظاهر آباد "دنیا" نجات می دادی اما حیف که دنیا با همه زرق و برق هایش مرا به خود جلب کرد و دیر کردم و گناهانم باعث شد تا خیلی دیر به دیار ابدی خویش بشتابم ، خداوندا ترا در این جهان از همه چیزی که به من دادی بیشتر دوست دارم نمی توانم لحظه ای جدائی معشوقم محبوم و همه چیزم که از اوست تحمل کنم ، ای کاش خون می شدی و در رگهایم جریان می یافتی و به سلولهایم جاری میشدی و سراسر وجودم را فرا می گرفتی تا تمام اعضاء و جوارهم در خدمت تو "خدا" باشند خداوندا اگر چه از مرگ میترسم اما از تو می خواهم که به من توفیق دهی تا با ایمان و اخلاص کامل در راهت و بخاطر تو بجنگم و بخاطر تو به شهادت تا لااقل شهادتم باعث برسم بشود که در این دنیا آبروئی داشته باشم . خداوندا اکنون می خواهم مطالبی به عنوان وصیت نامه بنویسم به امید آنکه شهید شوم خیلی در تردید و بیـم هستم زیرا هرگز نمی توانم از زبان یک شهید سخن بگویم هر چند خودم را بیشتر از کسی دیگر محتاج به سفارش و وصیت میدانم اما بهرحال تمام افکارم را روی هم گذاشته و سفارشها و خواسته ها را که یک شهید راه حق باید داشته باشد بنابه وظیفه دینی می نوشتم اولاً این سخنم را به همه می گویم که آگاه باشند و بدانند که هدفی را که انتخاب کردم و در راه رسیدن به آن کوشش کردم هدف و راه سرورم حسین علیه السلام است و از حسین علیه السلام سر مشق گرفتم و بدانید که من با آگاهی کامل و با عشق و علاقه فراوان در این راه قدم نهادم و امیدوارم که خداوند به من توفیق رسیدن به هدفم را عنایت فرماید. سخنی با امت حزب الله دارم قبل از هر چیز شما را به تقوی و پرهیز از معصیت دعوت می کنم تقوا پیشه کنید تا به رستگاری کامل برسید ایمان را به جانتان ادغام کنید و روحتان را روح خدایی کنید تا از بندهای شیاطین نجات یابید. ای مردم اگر میخواهید مکتبتان جاوید بماند دامن روحانیت را بگیرید و قدر روحانیون دینی را بدانید و برای آنان ارزش زیادی قائل شوید همانطوریکه امام می فرماید « اسلام بدون روحانیت مانند کشور بدون طبیب است به امام یار و یاور باشید و به دستوراتش عمل کنید و مطمئن باشید که او شما را به سعادت دنیا و آخرت می رساند قدر همدیگر را بدانید سعی کنید باهم رفاقت و مهربانی زندگی کنید و در سلام کردن بر همدیگر پیشی بگیرید. نماز را بخوانید که نماز از همه چیز مهمتر است زیرا پایه دین نماز است رسول اکرم صل الله علیه و آله می فرماید : نماز ستون و پایه دین است اگر نماز قبول شود و بقیه اعمال قبول میشود و اگر نماز رد شود و قبول درگاه حق نشود هیچ عملی قبول نمی شود اهل بیت عصمت و طهارت را فراموش نکنید. سخنی با مادرم برای اینکه پدر ندارم که سفارشی به او داشته باشم اما مادرم که مثل پدر برای من بود و مرا بزرگ کرد مادرم سلام علیکم امیدوارم اگر دراه خدا به شهادت رسید ام ناراحت نباشید مادرجان از شما میخواهم که مانند کوه استوار و مقاوم و در مقابل سختیها و مصیبتها مقاومت کنید ، مادرجان می دانم الان در جواب من میگوئید که مصیبتها و سختیها در زندگی کشیده ام خود و شما را تا اینجا رساندم استخوانهای بدنم پوسیده شده است در این مصیبتها دیگر طاقت ندارم مادرم همانطور که گفتم سعی کن با رضایت و با خوشحالی مرا به میدان بفرستی تا من خوشحال باشم و هم اینکه جده بزرگوارت حضرت زهرا از تو خوشحال و خشنود باشد مادرم من شما را دوست دارم اما بهتر از اینها مکتبم را بیشتر از شماها دوست دارم و نمی خواهم تحمل کنم که دین من در خطر باشد و من با خیال راحت به زندگی ادامه دهم و به جبهه توجهی نکنم مادرم بدان که بهترین و شیرین ترین لحظات زندگیم وقتی است که در راه خدا و در یاری رساندن دین حق در خونم بغلطم پس نگران نباشید و صبر کن که خداوند شما را آزمایش می کند که خداوند صابرین را دوست دارد سخنی با خواهرانم : سلام علیکم امیدوارم که شما همراه رهبری حقیقت جو باشید و در زندگیتان سر افراز باشید برادران عزیزم امیدوارم که بعد از من صبور باشید و سربلند و مقاوم باشید. برادر و خواهرم فرزندم را طوری به اسلام و قرآن و به دین همراهی کنید می دانم موقعی که تیر بر من فرود می آید و در خون خود غلتان می شوم فرشتگان وحی از طرف خدا در گوش فرزندم می خوانند که پدرت به لقا الله پیوست . شما را به خدا مواظب فرزندم باشید و نگذارید در جامعه بی سروپا بیار آید. خواهرانم سفارش می کنم که حجابتان را حفظ کنید و بدانید که بدن باید مانند یک گوهر در صدف حجاب شود از دوستانم می خواهم با ایمان و عزمی راسخ در مقابل کفار به جهاد برخیزند و راه و هدف شهیدان را ادامه دهند همسر خوب و مهربانم اگر در طول این مدت ازدواج "زندگیم" نتوانستم همسر خوبی برایت باشم به بزرگواری خودت مرا مورد عفو قرار ده شما صبر را پیشه خود قرار ده و همیشه حجاب خود را حفظ کن که حجابت کوبنده تر از خون من است و فرزندام را آنگونه تربیت کن و تحویل جامعه ده که رهرو راه شهیدان صدر اسلام تا کنون باشد مواظب یگانه فرزند عزیزم و جگر گوشه ام باش همسرم به فرزندم محبت کن که احساس بی پدری نکند همسرم موفق و سربلند در پیشگاه الهی باشید خدا نگهدار شما باشد از تمام دوستان و فامیلان و آشنایان و همکاران محترم انتظار دارم اگر در حق هر کسی بدی کردم به بزرگواری خودشان مرا ببخشند و دعا کنند برایم که خداوند از گناهان من درگذرد دوستان خداحافظ على رفت بازماندگان پس از این چه کنند. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما رده‌های این صفحه : شهدای بسیجی (شهرستان نکا) | شهدای روستای شهاب الدین | شهدای شهرستان نکا | شهدای عملیات کربلای ده (استان مازندران)
|
||||||||||||||||||||
