نهم مهر ۱۳۴۲، در روستای سوچلما از توابع شهرستان نکا چشم به جهان گشود. فرزند اول خانواده بود. پدرش علی اصغر، کشاورزی می کرد و مادرش محرم باستانی نام داشت. تحصیلات را در مقطع پنجم ابتدایی در دبستان سوچلما گذراند. به حرفه ی سفیدکاری ساختمان روی آورد. متاهل بود. به عنوان سرباز ارتش جمهوری اسلامی ایران از لشکر ۲۸ کردستان، تیپ دو سقز در جبهه حضور یافت. اول شهریور ۱۳۶۱ (سال دوم جنگ تحمیلی) در عملیات پاکسازی منطقه بوکان از عناصر ضدانقلاب بر اثر انفجار نارنجک در هجده سالگی به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. ۱ - وصیتنامه شهید ابراهیمی[ویرایش]وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ ﴿البقره / ۱۹۳﴾ جنگ جنگ تا رفع فتنه با درود سلام بر ولی عصر امام زمان و نایب بر حقش این قلب تپنده امت اسلام و امید محرومین و مستضعفین جهان و سلام بر رزم آوران جبهه نور علیه ظلمت و سلام بر شهیدان راه خدا که مظلومانه در زیر گلوله های دشمنان غرق به خون شدند و به ملاقات خدا با لب تشنه رفتند و سلام بر معلولین و جانبازان و اسرا و سلام بر مفقودالاثرها که جنازه شان گمشده است و سلام بر مادرانی که فرزندانشان را همچون اسماعیل در راه خدا قربانی کردند و با این قربانی افتخار هم می کنند. بار خدایا بر پدران و مادران ما همچین سعادتی را بده که بر شهادت ما چنین افتخار کنند. اینجانب علی اصغر ابراهیمی فرزند جانعلی ابراهیمی هستم و هم اکنون به جبهه اعزام هستم و می خواهم چند کلمه ای بر روی این کاغذ سیاه کنم و آن را به عنوان وصیت نامه برای خودم به یادگار بگذارم، که من برای رضای خدا یاری دین و قران و برای حفظ ناموس مملکت به جبهه می روم و وصیت برای امت اسلام و مسلمان دارم که این است که: امام را دعا کنید و همیشه خود را به صحنه نبرد برسانید یعنی به جبهه بروید و سلاح به زمین افتاده شهیدان را به دست بگیرید و در مقابل دشمنان قسم خورده بایستید و همانطور که مطلع هستید امام عزیزمان فرموده مسجدها را پرکنید و از مسجد بسیج شوید و به جبهه بروید و شما هم این دستور ها را عمل نمایید و مسجد یک سنگر الهی است و این سنگر را پر کنید و در پشت جبهه هستید به رزمندگان یاری نمایید چه از نظر مالی و چه از نظر جانی. من از شما برادران می خواهم که خبر شهادتم را شنیدید هرگز روحیه خود را از دست ندهید به جبهه های نور علیه ظلمت عزیمت کنید و سلاح به زمین افتاده شهیدان را بدست گیرید و سنگر خالی شده آنها را پر کنید و به دشمنان بفهمانید که اگر اسلحه ای یا پرچمی از دست رزمنده به زمین افتد رزمنده دیگری هست آن را از زمین بردارد و بر دشمنان دفاع کند و مثل امام حسین علیه السلام در کربلای ایران بجنگد. حسین جان وقتی در صحرای کربلا تنها بودی و بی یارو یاور جنگیدیم و کسی نبود فریاد هل من ناصر ینصرنی تو را لبیک بگوید. امروز سعادت پیدا کردیم و به جبهه آمدیم و ندای هل من ناصر ینصرنی تو را لبیک بگوییم و امیدواریم روزی راه بسته شده کربلا به دست رزمندگان اسلام به روی خانواده های شهدا و اسلام باز شود. مادر جان خداوند انسانهایی آفریده و نعمت های فراوانی به آنها بخشیده و یکی از نعمت ها فرزند است مادر جان وقتی خداوند مرا خلق کرده یک موجود ریز و ناتوان بودم و خدمت و عظمت خداوند و بار زحمت های توی مادر بود که من بزرگ شدم خجالت می کشم از اینکه شب ها کنار گهواره بیداری کشیدی و مرا بزرگ کردی و می دانم هر چه از قلم بنویسم و هر چه از زبان بگویم نمی توانم زحمت های مادر را جبران کنم. مادرجان باید مرا ببخشید مادر عزیزم مرا حلال کن چون من امانتی بودم در نزد شما زندگی می کردم و حال از میان شما می روم مادر جان وقتی جنازه مرا آوردند مبادا گریه کنی باید کاری کنید دل دشمنان من شاد نشود مادر جان هر جوان یک آرزویی دارد ولی مرده ام به آرزویم رسیدم و از تو می خواهم که در هر شب جمعه در مزارم قران بخوان چون برای دین و قران به جبهه رفتم آرزوی جوانی من شهادت بود عاقبت به این نتیجه هم رسیده ام. مادر جان آرزو داشتی مرا داماد کنی و برتنم رخت دامادی بپوشانی و مرا به حجله بینی و برایم عروسی کنی ولی بجای عروسی برایم به عزا نشستی و بجای رخت دامادی لباس کفن برایم آوردی و بجای حجله مرا به قبر می اندازی این را می دانم بعد از مرگم برایت خیلی سخت می گذرد و داغ جوان دیدن سخت است. وصیتم به پدر این است، پدر جان اول سلامت می کنم بعد می خواهم عرض کنم عرق پیشانی تو از خون من بالاتر است چرا که برای من زحمت کشیدید کار کردی تا یک لقمه نان تهیه کردی تا بزرگ شدم و مرا به جبهه فرستادی تا از دین و قران دفاع کنم. پدر جان می خواستم این دو سال سربازی را تمام کنم و به خانه برگردم و زحمتهای تو را جبران کنم ولی نشد امیدوارم مرا حلال کنی و راهم را ادامه دهید و اسلحه به زمین افتاده مرا به دست بگیرید. سخنی با برادران، برادران شاید من برادری بد بودم در نزد شما، چون نمی توانستم بهتر از این شما را احترام کنم و بهتر از این شما را خدمت کنم. برادرانم وقتی خبر مرگم را شنیدید مبادا روحیه خود را از دست بدهید شما بارها به جبهه رفته اید و اینگونه مسائل را از من بهتر می دانید و شما شهید هم زیاد دیدید ولی می دانم داغ برادر سخت است خلاصه راهم را ادامه دهید نگذارید خونم پایمال شود و جنازه ام جایی دفن کنید که انسان های فاسد و مشرک بر مزارم راه نروند. وصیت برای خواهرانم دارم این است که اول حجاب. من عاجزانه از شما می خواهم حجاب را حفظ کنید این حجاب شما مشت محکمی است بر دهان دشمنان اسلام نمی خواهم بیشتر از این مزاحم شما بشوم چون شما از من بهتر میدانید بهتر میدانید بهتر درک می کنید. من از دوستان و مردم می خواهم که به جبهه هجوم بیاورند و سنگرهای خالی شده شهیدان را پر کنند و راهشان را ادامه دهند. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار، رزمندگان اسلام را پیروزشان بگردان ردههای این صفحه : شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران (شهرستان نکا) | شهدای روستای سوچلما | شهدای شهرستان نکا | شهدای لشکر 28 کردستان استان مازندران
|