۱ - سرگذشت نامه[ویرایش]سوم خرداد ۱۳۴۳، در شهر باشت از توابع شهرستان گچساران به دنیا آمد. پدرش شکرالله و مادرش شکر نام داشت. باورود به سن هفت سالگی او را در دبستان مهرآیین روستای آبدهگاه (یکی از روستاهای همجوار زادگاهش) ثبت نام کردند او از همان دوران کودکی فعال و کنجکاو بود. سال پنجم دبستان بود که به سبب علاقه و ارادتی که خانواده اش به خداوائمه اطهار داشتند و عشقی که از همان کودکی در نهادش شکوفا شده بود، او را در مدرسه علمیه مرتضوی بهبهان ثبت نام کردند. پس از دو سال تحصیل در آن مدرسه، تصمیم گرفت ادامه تحصیلات علوم دینی را در دارلعلم آیت الله بهبهانی اهواز بگذراند. شهید محبی پور در صدد بود به قم رفته و در حوزه علمیه ادامه تحصیل دهد. حتی در خلال تحصیل دوبار به قم رفت اما براثر موانعی که برایش پیش آمد موفق به تحصیل در آن شهر نشد. در امتحان بزرگ سالهای انقلاب ، امام عزیزش را فراموش نکرد. مانند همه محبان حق به صفوف مردمی پیوست و فعالیتهای انقلابی خود را آغاز کرد. پس از پیروزی انقلاب در زمانی که متجاوزین بعثی در نواحی غرب و جنوب ایران سعی در نابودی اسلام ناب محمدی و در هم شکستن مرزهای انقلاب داشتند، ندای غیرت و آوای حزین وجدانش به فریاد «هل من ناصر ينصرني » حسين زمان عاشقانه لبیک گفت. شروع جنگ شور و عشقی به او بخشیده بود و از اینکه فرصتی پیش آمد تا به اسلام خدمت کند ، بسیار خوشحال گفت: من باید به جبهه بروم و در راه اسلام با کفار بعثی بجنگم تا انشاء الله فرصتی پیش آید و شربت شیرین شهادت را بنوشم و میدانم که حتما شهید خواهم بود. لذا درس و مدرسه را به کناری نهاد و راهی دیار عاشقان شد. پس از آموزش نظامی در باشت و همکاری و همراهی در بسیج سپاه پاسداران راهی گچساران و از آنجا به همراه کاروانی عازم فیاضیه آبادان گردید و در سنگر نور ، مردانه جنگ را آغاز و جهاد را تجربه کرد. او پس از مدتی در تاریخ ۵۹/۹/۵ در حین حفر سنگر براثر ترکش خمپاره از ناحیه شکم و بازوی چپ مجروح و در یکی از بیمارستانهای آبادان تحت مداوا قرار گرفت و پس از چند روز بستری جهت ادامه درمان به تهران منتقل و در بیمارستان راه آهن تهران بستری شد. در آن بیمارستان بهبودی نسبی حاصل شد آنگاه به منظور استراحت بیشتر و دیدار با خانواده راهی گچساران شد. هنوز چند روزی از مرخصی اش نگذشته بود که دوباره حالش وخیم شد و به صورت اورژانسی به بیمارستان سعدی شیراز اعزام گردید. تلاش پزشکان در بهبودی حالش ثمری نداشت، سرانجام شهد شیرین شهادت را نوشیده و ١٦ ساله بود که در زمره شهیدان دفاع مقدس درآمد. ۲ - فرازهایی از وصیت نامه شهید[ویرایش]بسم الله الرحمن الرحيم . باید تا آخرین قطره خون خود در برابر کافران بجنگیم تا پیروز شویم و یا اینکه جان خود در راه اسلام فدا کنیم تا این همه شهیدانی که در این راه رفته اند خون آنها الگویی باشد برای جهانیان . به پدر و مادرم و برادران و خواهران و قوم و خویشان سفارش میکنم که اگر شهید شدم هیچ گونه ناراحتی نداشته باشند زیرا این راه، راه خوشحالی است بخصوص به مادرم میگویم که اگر بر نگشتم بجای اینکه برایم گریه کنی و خاک بر سر بریزی گل بر سر بگذار و خوشحال باش که فرزندت را در راه خدا داده ای. ردههای این صفحه : شهدای استان کهگیلویه و بویراحمد | شهدای روحانی استان کهگیلویه و بویراحمد | شهدای شهرستان گچساران
|