• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 
سیدرمضان سیروس
S.ramazan_sirus
اطلاعات شخصی
تولد ۱۳۴۴/۰۶/۰۱ پرچل
تحصیلات حوزوی
وضعیت تاهل توضیحات
نوع عضویت بسیجی
مسئولیت توضیحات
شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ فاو
محل دفن جاویدالاثر هستند

روحانی شهید سیدرمضان سیروس به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در سال چندم جنگ تحمیلی در چند سالگی به شهادت رسید.



۱ - سرگذشت نامه

[ویرایش]

سيد رمضان سيروس فرزند سید سلیمان و ماه بی بی از سادات امامزاده محمود از تیره میرحیدر در روستای پرچل بخش لنده از توابع شهرستان کهگیلویه در یکم شهریور ،۱۳۴۴ دیده به جهان گشود. دوران تحصیلات ابتدائی در روستای زادگاه خویش و مقطع راهنمایی را در مدرسه فارابی لنده گذراند. تحصیل وی در این مقطع ، مقارن با اوج گیری شعله های انقلاب و خروش دریای متلاطم مردی بر علیه دستگاه ظلم و جور پهلوی بود. در سال ١٣٦١ به صف مجاهدان جان بر کف سپاه اسلام و رزم آفرینان میدان مبارزه و جهاد پیوست . در مبارزه با دشمن بعثی او بعنوان یک نیروی رزمی با حضوری فعال در جبهه در مقابله با دشمن بعثى حماسه ها آفرید. وی بنا به توصیه پدر و عشق و علاقه ای که به اسلام و مذهب تشيع و تبليغ و انتشار دستورات و فرامین قرآن و احکام درخشان اسلام داشت ، شغل مقدس روحانی بودن را پذیرا شد و در حوزه علمیه امامزاده ابراهیم بهبهان از محضر استادان مجرب كسب فيض نمود و در کنار تحصیلات حوزوی، بعنوان امام جماعت مسجد امير المومنين واقع در خیابان کارخانه سیمان بهبهان مشغول انجام وظیفه دینی شد سه سال در مدرسه امامزاده ابراهیم به تحصیل علوم دینی ادامه داد، اما دیگر تاب ماندن و خواندن نداشت. این روحانی با اخلاص و بسیجی در شرایط حساس جنگ به فرمان امام عزیز در طرح لبیک یا خمینی با جمعی از دوستان و طلاب حوزه علميه به مناطق جنگی جنوب کشور اعزام گردید. مدت مدیدی در گردان سید الشهداء بهبهان مستقر در پادگان علی اکبر حمیدیه مشغول وظیفه رزمی تبلیغی شد در مرداد ماه سال ٦٤ در منطقه هور العظیم بر اثر تیر مستقیم از ناحیه بازوی چپ و لگن مجروح شد، اما تيرها و ترکش ها نتوانستند مانعی برای رسیدن او به اوج کمال هستی باشند. سرانجام در بیست و هفتم بهمن ١٣٦٤ در عملیات والفجر۸ ، در جزیره نمک فاو دل را به دلدار داد. پیکرش در همان منطقه برجا ماند. او را بهره نیز مینامیدند.
St.sirus

۲ - خاطراتی از شهید

[ویرایش]


۲.۱ - هدف فرضی


راوی: حجه الاسلام سید لطف الله سپهر (از دوستان شهید)
یکی از بهترین خاطراتی که از شهید سیروس دارم ،تیر اندازی در میدان تیر پادگان علی اکبر قبل از انجام عملیات بود. ایشان آرپی جی زن گردان بود و در تیر اندازی فوق العاده بود. در آن میدان، طی دو مرحله ، هدف فرضی را که یک حلقه لاستیک کامیون بود مورد اثابت قرار داد. با هر بار برخورد گلوله آرپی جی به هدف، غوغا و غلغله ای بر پا می شد. این برای طلاب و بسيجيان عشاير روستایی یک افتخار بزرگ بود. زیرا نیروهای گردان فکر نمی کردند یک طلبه اینقدر در تیر اندازی مسلط باشد. شهید بزرگوار از یک تواضع و اخلاص فوق العاده بر خوردار بود. رفتار فردی و اجتماعی منحصر به فردی داشت. او به حق از مخلصین جبهه و جنگ و انقلاب اسلامی و امام بزرگوار بود به راستی که فیض شهادت لیاقت میخواهد و این شهید بزرگوار به آن جایگاه رسیده بود

۲.۲ - تعزیه طفلان مسلم


راوی: سید محمد علی عبدالله زاده هاشمی (از دوستان شهید)
در منطقه ییلاقی سردسیری با خانواده میر سلیمان (پدر رمضان) و سایر سادات در کنار همدیگر سکونت داشتیم . جوانان سادات که اکنون جزو خدمتگزاران به نظام و مردم هستند تصمیم گرفتند که با اجرای تعزیه واقعه کربلا را در ذهن مردم مجسم نمایند. نه کارگردانی بود و نه قبلا روی اینکار تمرین کرده بودیم. یک برنامه خودجوش بود. تنها چیزی که مارا وادار به انجام این کار میکرد عرق و احساس دینی و مذهبی بود. آن روز بعد از ظهر نوبت اجرای تعزیه طفلان مسلم بود. سيد رمضان نقش حارث را بازی میکرد. غافل از اینکه پدر سید که خیلی مقید و متعصب بود در جمع تماشاگران حضور داشت. ناگهان نمایش و تعزیه به اوج خود رسید و هر کدام از طفلان مسلم با تضرع و زاری از حارث می خواستند کــــــه او را به جای برادرش بکشد . ولی حارث همچنان هر دو را مورد آزار و اذیت قرار می داد. بدنبال آنها می دوید و شلاق را بر سرو پشت آنها فرود می آورد. طفلان نیز با صدای کودکانه تضرع میکردند و همراه با گریه تلاوت قرآن میکردند. باشلاق خوردن و گریه آنها مردم ناله و زاری می کردند. ناگهان گریه بلند و مردانه مرحوم میر سلیمان ( پدر شهید ) مرا به خود جلب کرد نگاهم را به دنبال صدا روانه کردم تا او را در جمعیت یافتم. یک لحظه دیدم که با حالتی پریشان یک مشت ریگ از زمین برداشت و با تمام توان به کمرو دست و پای رمضان زد و گفت طفلان مسلم غريب هستند ، کسی را ندارند از این بیشتر آنها را اذیت نکن با این حرکت جمعیت ساکت شد . بلا فاصله با توجه به فضای ایجاد شده روضه ای خوانده شد که همه تحت تاثیر قرا گرفتند و بازیگران مخصوصا سید توان ادامه بازی را نداشتند و همه گریه کنان برنامه را تمام کردیم.

۲.۳ - لقمه ی خان


راوی: سید محمد علی عبدالله زاده هاشمی (از دوستان شهید)
یاد آن روز بخیر که من و سید رمضان و تعدادی از جوانان آن زمان تصمیم گرفتیم فیلمی که تحت عنوان فیلم خان دیده بودیم این فیلم توسط تعدادی از افراد هنرمند منطقه بهمئی گرمسیر در اوایل انقلاب بازی شده بود را به صورت تئاتر درآوریم و اجرا کنیم تا هم بعد فرهنگی و سیاسی آن را مورد توجه قرار دهیم و هم اسباب تفریح و سرگرمی مردم را فراهم آوریم. لذا من نقش خان را بر عهده گرفتم و رمضان نقش یک کد خدا و دیگران هم نقش کدخدای دیگر روحانی نوکر و ... را تقبل کردند. قبل از اجرای بازی و حس گرفتن طبیعی دست به یک ابتكار جالب زديم. تصمیم گرفتیم در حین اجرای بازی و غذا خوردن در کنار خان لقمه سيد رمضان بزرگ باشد تا نتواند بخورد و تئاتر بیشتر مورد توجه مردم قرار گیرد و اسباب خنده و شادی مردم ایجاد گردد. ناگهان متوجه شدیم لقمه در گلوی « سيد رمضان » گیر کرد. همه نگران و ناراحت بودیم در یک لحظه مشاهده کردیم کسی که در نقش ٰنقل علىٰ یعنی نوکر خان بود آفتابه پر از آب خان را در گلوی ملا کریم «ســـید رمضان فرو کرد و با عجله آب می ریخت . رنــگ بــه صورت نداشتيم نفس ها در سینه ما و جمعیت حاضر حبس شده بود. بالاخره با هزار بدبختی لقمه فرو رفت و سيد رمضان » نجات یاقت . او پس از این حادثه حرف جالبی زد و گفت: ببینید ما فقط نقش بازی کردیم و یه لقمه مثل لقمه های خان خوردیم لذا این بلا به سرمان آمد و با زندگی خودمان بازی کردیم. وای به حال کسانی که واقعا یک عمر لقمه دهان بچه های یتیم را به زور و ظلم می بلعیدند . در قیامت چه بلایی سر آنها خواهد آمد.
MAZ.S.ramazan_sirus






جعبه ابزار