روحانی شهید سید حکمت الله دانش ره به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. وی در سال چندم جنگ تحمیلی؟ و در چندسالگی؟ به شهادت رسید. ۱ - شناخت نامه[ویرایش]نهم اردیبهشت ۱۳۴۴، در روستای قلعه راک از توابع شهرستان کهگیلویه چشم به جهان گشود. پدرش سید بمونا و مادرش مخمل نام داشت. ايشان دوران تحصيلي خود را از مدرسه ابتدايي راك آغاز نمود و پس از گذراندن دوره پنج ساله ابتدايي رهسپار مدرسه راهنمايي حافظ راك شد و در آنجا نيز به كسب علوم پرداخت. پس از گذراندن دوره ي راهنمايي به صلاح ديد مرحوم پدرش كه شخصي خوش عقيده و مذهبي بود و راهنمايي روحانيون منطقه جهت كسب علوم ديني و طلبگي رهسپار دارالعلم آیت الله بهبهانی در شهر اهواز شد و تا سطح (مقدمات) درس خواند. آن بزرگوار هر وقت به منطقه (ولايت) بازمي گشت سعي مي نمود از حداقل امكانات روستايي براي تبليغ دين مبين اسلام استفاده كند و مردم را براي انجام فرايض ديني و برگزاري مراسم مذهبي و مستحبات دين اسلام تشويق مي نمود. ايشان در منطقه ي ييلاقي سرسوره كه در فصل گرم خانواده ي ايشان به آنجا کوچ مي نمود ، هيچ وقت نماز جماعت ،دعای کمیل و مراسم احياء شب هاي قدر و مراسم دهه عاشورا را فراموش ننموده و مردم را براي انجام چنين فريضه هايي تشويق مي كرد . ۲ - شهادت[ویرایش]به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. در سال ۱۳۶۲ در منطقه طلائیه براثر اصابت خمپاره از ناحيه زانو زخمي شد و پس از اينكه مدتي در يكي از بيمارستان هاي شيراز بستري شده بود به آغوش خانواده بازگشت و پس از مدت كوتاهي دوباره ماندن در سر كلاس درس را در وضعيت جنگ صلاح نديد و وظيفه خود دانست به نداي حسين زمان پاسخ گويد و براي حفظ اسلام و انقلاب و بيرون راندن دشمن خونخوار از وطن عزيزمان رهسپار جبهه شود. سرانجام ايشان در تاريخ بیستم اسفند ۱۳۶۳، در حالي كه خانواده اش منتظر بازگشت وي سر سفره تحویل سال نو بودند در عملیات بدر به درجه ي رفيع شهادت نائل آمد و پيكر مطهرش مفقود ماند . ۳ - خاطراتی از شهید[ویرایش]۳.۱ - جنازه اش را هم از ما دریغ داشتراوی: خانم دانشره (خواهر شهید) مدت پنج سال بعنوان طلبه در مدرسه آیت الله بهبهانی مشغول تحصیل علوم دینی بود چندین بار به جبهه رفت و ما اطلاع نداشتیم هنگامی که به مرخصی می آمد، نمی گفت که من جبهه رفته ام . حتى يكبار در سال ۱۳۶۲ در محور طلائیه از ناحیه پا زخمی شد تا اینکه از طریق همرزمانش از موضوع اطلاع پیدا کردیم به مراکز بیمارستانی مختلف جهت یافتن او مراجعه کردیم بالاخره او را در بیمارستانی در شیراز یافتیم . تابستان که حوزه علمیه تعطیل بود او به سر سوره مكان ييلاقي منطقه می آمد و به ارشاد مردم می پرداخت . در آن مدت به برکت حضور او نماز جماعت برگزار می شد. و چون در آنجا مسجدی وجود نداشت لذا پرده ای تهیه کرد و به دور مکان نماز خواهران می کشید و مردان هم در فضای آزاد به نماز می ایستادند آخرین بار که قصد رفتن به جبهه داشت از اهواز برای خداحافظی به منطقه آمد. به او گفتیم تو که تا حالا چندین بار به جبهه اعزام شدی و در هر بار بدون اطلاع و بی خبر رفتی ، چرا این بار به فکر خداحافظی افتاده ای؟ فرمود من خواب دیدم که خانه تک تک فامیل می روم و خداحافظی میکنم ، لذا چون حس کردم که این مرتبه بازگشتی ندارم ترجیح دادم که به دیدار خانواده و فامیل بیایم و حلالیت بطلبم. و او رفت و جنازه اش را هم از ما دریغ داشت . ۳.۲ - حساسیت نسبت به بیت المالراوی محمد سعید دانشره (برادر شهید) وقتی که مجروح شد و او را از بیمارستان شیراز به محل سکونت خانواده آوردیم تعدادی از همرزمانش پس از چند روز ساک و وسایل شخصی اش را از جبهه آورده و هنگام عيادتش به ایشان تحویل دادند . در میان وسایل ایشان یک جفت دستکش بود که یکی از فامیل بادیدن آن دستکش ها :گفت هوا سرد است و جهت انجام کارهای کشاورزی به آنها نیاز دارم اگر لازم نداری آنها را به من بدهید. شهید فرمود اولاً این دستکشها مال شخصی خودم نیست و تحویلی گردان است ، ثانيا من اینها را از جبهه نیاوردم بلکه همانطور که دیدید اشتباها همراه این وسایل آمده اند. اگر قرار باشد هر وسیله تحویلی به همین صورت بذل و بخشش شود دیگر بیت المال معنی و مفهوم نخواهد داشت . در ادامه شهید فرمود اگر واقعا نیاز شدید به این وسیله دارید از جیب شخصی خودم انشاء الله آن را تامین خواهم کرد. ۳.۳ - خمس شكرراوی محمد سعید دانشره (برادر شهید) سالها قبل پس از سپری شدن فصل تابستان از سرسوره به منطقه قشلاقی کوه پات مراجعت کردیم . داخل یکی از کمدهای منزل مقداری شکر بلا استفاده از سال قبل باقی مانده بود ایشان وقتی که درب کمد را برای پیدا کردن وسیله ای باز کرده بود به کیسه شکری برخورد کرد. فوری درب کیسه را باز کرد و چون ترازو نبود لیوانی آورد و حجم آنها را اندازه گرفت. درست پنج لیوان بود سپس به اندازه یک لیوان از شکرها را کنار گذاشت و گفت هر چیزی که یک سال در منزل بلا استفاده باشد، مشمول خمس میشود . لذا آن لیوان شکر را به فرد فقیری از روستا داد تا به مصرف برساند. ۴ - وصیت نامه[ویرایش]بسمه تعالى / و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعفدوا ان الله يحب المعتدين واقتلو هم در راه خـدا بـا آنانـكه بـه جـنگ و دشـمنى شــما برخيزند دعا كنيد ولـى ستمـكار نبـاشيـد كـه خــدا ستمـكار را دوسـت نـدارد و با کفار و مشرکین كار زار كنيد و آنانرا به قـتل برسـانـيد هـركجـا آنان را بيابيد از شهرشـان برانید چنـانكه شـما را از وطن آواره كردند و فتنه گرى كه آنان كنند سخت تر است از جنگ و فسادش بيشتر . آرى خداى مهربان در قرآن كريم به مؤمنين فرمود كه با كفار بجنگيد و در مقابل آنها استقامت داشته باشيد و اين بود كه كفر جهانى يعنى آمریکا يك مأموريت به صدام داد تا اسلام و انقلاب اسلامى ما را سرنگون كند چونكه از اين اسلام حراس و وحشت داشت و از آن سلاح مدرن در اختيار ايشان گذاشت و براى نابودى اسلام و قرآن ايشان حركت و شهرهاى زيادى از كشور اسلام را واژگون كرد كه از پير و جوان و زن و بچه صغير نگذشت و رحم به خانه و مسجدى كه پر از قرآن بود نكرد. تا اين بود كه ملت اينهمه بسيج شد ودر مقابل اين نامرد ايستادند و با آن همه مشكلات استقامت كردند و با صلاح ايمان اين نامرد را از كشور بيرون كردند و همين ايمان قوى جوانان اسلام بود كه توانستند تا امروز در مقابل دشمن استقامت كنند و حاضر هستند كه جان خود را فداى اسلام كنند . چون خداى تبارك و تعالى قولى داد كه در بهاى اين جان بهشت جاودان به آنان بدهد همانطور كه در سوره توبه آيه ۱۱۱ چنين فرمود ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه بدرستى كه خدا خريدارى مى كند از مؤمنان و جان و مالشان را به بهاى بهشت . آرى خدا مشترى خوبى است كه خريدار جان و مال مؤمنان است جان و مال كه پايان پذير است اما در قبال آن زندگى جاويد و ابدى عطا مى كند. زندگى كه همه كس سعادت داشتن آنرا ندارند و همه كس، هم سعادت معامله كردن با خداوند را ندارد و ما از بين معامله در چهارچوب بازار فهميديم وقتى اسم معامله مى آيد ، بعد مادى آن در نظرمان مجسم مى شود اما وقتى پا از آن فرا گذاشتيم معامله با خدا را مجسم كنيم آن معامله اى كه فروشنده آن مخلوق و خريدار آن خالق باشد و اما چه بهتر از اين در حالى كه مرگ در راه خدا را به اين بها به ما پيشنهاد كرده در روايات است كه دنیا برای مؤمن زندان است و مرگ در راه خدا نجات مؤمن است و اما من مؤمن خودم را نمى دانم ولى در كنار مؤمن هستم . آن روح خدائى كه آنها را حس ميكنم و آن روح چنان در من و ديگر ياران و هر كس ديگر در كنار آنها باشد اثر مى گذارد كه دنيا را فراموش مى كند. عمر در اين دنيا ، آخر پايان پذير است اما چه خوب است اين عمر در راه خدا پايان پذير باشد ، خوش به سعادت آنهائى كه جان خود را فداى قرآن و اسلام كنيم و به نداى حسين لبيك بگوئيم . چون اگردر روز عاشورا نبودم ولى خدا نصيب من كرد. حالا باشم تا جان خود را فدا كنم ، خدا را شكر مى كنم كه چنين سعادتى نصيب من شد و السلام . اما سخنى به ملت ايران و نوجوانان عزيز اى عزيزان مبادا بگذاريد سلاح ما روى زمين بيفتد ، بشتابيد و اين سلاح را برداريد و در مقابل دشمن بجنگيد و سخنى با پدر ، پدر بزرگوارم اميدوارم ناراحت نشوى . پدرجان من چون خودم در راه خدا قدم برداشتم و به طرف خدا رفتم . بايد شما افتخار كنى كه چنين فرزندى را توانستى تربيت كنى و تحويل جامعه بدهى . پدر جان اگر ناراحت شدى روز عاشورا را در نظر بگيريد كه امام حسین ، علی اکبر و علی اصغر و جان خود و برادر و برادر و برادر زاده خود را در راه خدا و رضاى خدا داد . اما سخنى چند با مادر مهربانم . مادرجان ناراحت نشوى و گريه نكنى و لباس سياه نپوش ، مادر اميدوارم كه زينب وار باشى و صبر و استقامت داشته باشى مبادا شيطان شما را فريب دهد . سخنى با برادران عزيزم ، شما را به خدا قسم مى دهم كه احكام اسلام را انجام بدهيد . خواهران عزيز گريه نكنيد و زينب وار باشيد . پدر جان سرمايه اى از خودم ندارم جز تعدادى كتاب كه آنها را به مدرسه راهنمايى راك بدهيد و بدهكارى از خود سراغ ندارم ولى اگر كسى طلبى از من دارد خواهشمند است كه آن را بپردازيد و روزه دو سال را بدهكارم خواهشمند است قضاى آن را به جاى آوريد . والسلام ردههای این صفحه : شهدای استان کهگیلویه و بویراحمد | شهدای روحانی استان کهگیلویه و بویراحمد | شهدای روحانی سادات (سیّد) | شهدای شهرستان کهگیلویه
|