رضا شاه پهلوی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
[ویرایش]
رضاشاه پهلوی سرسلسله آخرین نظام پادشاهی در ایران است که شمار شاهان آن به دو ختم شد. رضا در ۲۴ اسفند ۱۲۵۷ در دهکده
آلاشت از توابع سوادکوه مازندران به دنیا آمد. پدرش عباسعلی خان باوندی، سرهنگ فوج سوادکوه و مادرش نوش آفرین، سومین همسر عباسعلی خان، نواده یکی از مهاجران قفقاز بود که پس از
قرارداد ترکمنچای به ایران مهاجرت کرده بود. چندی پس از تولد رضا، پدرش مرد و مادرش او را به تهران آورد. برخی نیز گفته اند که او دوباره به آلاشت بازگشت و عمویش، سرهنگ نصرالله خان، فرمانده دسته پیاده فوج سوادکوه، کفالت او را برعهده گرفت. مدتی بعد، مادرش به همسری مردی دیگر در آمد. رضا هشت ساله بود که مادرش نیز مرد. دوره نوجوانی را به ولگردی در کوچه ها پرداخت. اوقاتی هم به تماشای قزاق ها می نشست و از حرکات نظامی آنان لذت می برد.
چهارده ساله بود که به عنوان کارگر روزمزد به خدمت
قزاقخانه در آمد و چند سال طول کشید تا با لباس قزاقی، مشق نظامی کند. سپس به مأموریتهای مختلف اعزام شد . از حفاظت در امر راه ساری _ فیروزکوه تا حفاظت از سفارتخانه ها و بانک های خارجی و مؤسسات دولتی در تهران. در ۱۳۱۹ ق به عنوان وکیل باشی سرپاسبان راهی مشهد شد تا سرپرست محافظین بانک استقراضی روسیه شود اما سخت گیریهایش با مراجعان، منجر شد. تا او را به آتریاد (واحد) قزاق تهران منتقل کنند و وکیل باشی گروهان شصت تیر شود. با صدور فرمان مشروطه، به سرکردگی دسته ای از قزاقان، عین الدوله، صدراعظم معزول دوره استبداد را تا محل تبعیدش، فریمان، همراهی کرد. پس از مرگ
مظفرالدین شاه ، با درجه افسری، به عنوان فرمانده گروهان شصت تیر به مقابله با شورش های زنجان و اردبیل اعزام شد و در بازگشت، درجه سلطانی گرفت. سپس برای دفع حملات شورشیان و راهزنان به نقاط مختلف کشور اعزام می شد. درجه یاوری او محصول همین دوره است که به فرماندهی تیراندازان آتریاد همدان منصوب شد. با انتصاب به فرماندهی پیاده همدان در ۱۲۹۴ش، درجه سرهنگی گرفت. در همین زمان به مخالفت با فرمانده روسی تازه قزاق _ کلرژه برخاست و او را مجبور به استعفا و خروج از ایران کرد. سه سال بعد به فرماندهی فوج تیراندازان همدان رسید و از جانب احمدشاه حمایل و نشان سرتيپ سومی گرفت. در این دوره نیز به مأموریتهایی از جمله جنگ با جنگلیان شمال و میرزا کوچک خان اعزام شد. در ۱۲۹۹ ش فرمانده فوج پیاده آتریاد تهران، سپس فرمانده آتریاد همدان شد و درجه سرتیپ دومی گرفت. او با درجه میرپنجی و پس از تغییر فرمانده روسی قزاقها و انتصاب یک ایرانی بی تجربه به جای وی، به عنوان عامل نظامی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ از جانب انگلیسیها برگزیده شد و همراه با
سیدضیاءالدین طباطبایی ، تهران را به اشغال خود در آورد و از سوی احمدشاه فرمانده قزاقها شد و لقب سردارسپهی گرفت. چندی بعد وزیر جنگ شد و در شش کابینه این سمت را همچنان در اختیار داشت تا اینکه به عنوان رئيس الوزرا برگزیده شد. او بیش از دو سال در این سمت ماند و با مقدماتی،
سلسله قاجار را منقرض کرد و خود به عنوان پادشاه ایران بر تخت سلطنت نشست. شانزده سال بعد با صلاحدید انگلیسیها، مجبور به استعفا شد و در تبعیدگاهش واقع در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی مرد.
او چهار بار ازدواج کرد و از همسرانش یازده فرزند (چهار دختر و هفت پسر) داشت.
محمدرضا پهلوی که پس از او به پادشاهی رسید، نخستین فرزند پسر از دومین همسرش و سومین فرزند او محسوب می شد. رضاخان تا پیش از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ که نام او را بر سر زبانها انداخت، یک نظامی تحت فرمان بود که به خوبی از عهده مأموریتهایش برمی آمد. او که دوره سختی را از قزاقی صفر درجه تا سرهنگی طی کرده بود در جنگهای داخلی بسیاری شرکت داشت و در اغلب آنها به پیروزی رسیده بود. رضاخان میرپنج که در همین دوره قزاقی توانسته بود اندکی سواد خواندن و نوشتن و چند کلامی روسی بیاموزد، بیشترین دانسته های خود را از نبردها و تجربه ها نظامی اش کسب کرده بود و علیرغم برخی نافرمانیها در برابر فرماندهان روسی و انگلیسیها، اما از تمرد نسبت به دستور فرماندهان ارشد خود بیمناک بود. زمانی که با وقوع انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، رابطه حکومت تازه در آن کشور با فرماندهان نیروهای قزاق در ایران به دلیل مخالفت نظامیان روسی با انقلاب روسیه، قطع شد و روبه تیرگی گذاشت، انگلیسیها از فرصت به دست آمده برای مقاصد خود بهره برداری کردند و ژنرال آیرونساید که به قصد جمع آوری نیروهای پراکنده انگلیسی و بازگرداندنشان به انگلیس، وارد ایران شده بود، از نیروهای قزاق به عنوان عاملان نظامی خود در ایران استفاده کرد. انگلیسیها تا پیش از این به برخی از عشایر و ایلات ایران کمکهای مالی و نظامی می کردند و آنان را در اختیار خود گرفته بودند.
کشف نفت هم در جنوب ایران، فرصت تازه ای برای غارت داراییهای ایران فراهم آورده بود. مقاومت رضاخان در برابر فرماندهان نظامی روسی انگلیسیها را متوجه خود کرد. آیرونساید با همکاری سفیر کشورش در تهران - سرپرسی لورن - برای دوره پس از خروج نیروهای انگلیسی از ایران، دو نفر را برگزیدند. سید ضیاء الدین طباطبایی، روزنامه نگار طرفدار انگلیس، و رضاخان میرپنج، فرمانده نظامی گروهی از قزاقها. انگلیسیها قصد داشتند در دوره پس از خروج نیروهایشان از ایران، این کشور همچنان به عنوان یکی از مناطق تحت نفوذشان باقی بماند. از این رو در اقدامی هماهنگ و پس از اخذ تعهد از رضاخان میرپنج که پس از کودتا و کسب قدرت به قوای در حال خروج انگلیسیها از ایران حمله نکند و به اساس تاج و تخت احمدشاه هم چشم ندوزد، مقادیر زیادی پول در اختیار قزاقهای گرسنه و بی لباس قرار دادند و در سوم اسفند ۱۲۹۹ با کمترین مقاومت وارد تهران شدند. رضاخان از حمله به تهران می ترسید زیرا در صورت عدم موفقیت، امکان اعدام او توسط احمدشاه حتمی بود. حتی در نیمه های شب کودتا، زمانی که با مقاومت پراکنده در تهران روبه رو شده بود، قصد فرار داشت که او را از این عمل منصرف کردند. با اشغال تهران، در اعلامیه ای با عنوان "حکم می کنم"، رضاخان در شهر
حکومت نظامی برقرار کرد و مردم را به اطاعت از احکام نظامی فرا خواند. او تمام روزنامه ها و اداره ها را تعطیل و اجتماعات بیش از سه نفر را ممنوع کرد و مجازاتهای سختی برای متخلفان از این قانون در نظر گرفت. لحن تند و زشت اعلامیه، کودتاچیان را هم آزرده بود و خیلی زود اعلامیه ها را از سطح شهر جمع آوری کردند. اما رضاخان از پادشاه مأيوس و سرخورده قاجار ، ریاست دیویزیون قزاق و عنوان سردار سپھی گرفت.
با تشکیل کابینه سیدضیاء، نامی از رضاخان سردار سپه در میان وزرا به چشم نمی خورد. از این رو بنای اختلاف با نخست وزیر تازه و هم دست کودتاچیاش گذاشت و به تقویت نیروهای نظامی تحت امرش پرداخت و با برگزاری مانورهای نظامی، قدرت خویش را به رخ شاه کشید و سیدضیاء را نیز متوجه توان خود کرد. از این رو در اردیبهشت ۱۳۰۰ - یعنی دو ماه بعد از کودتا - به وزارت جنگ رسید . در همان سال برای تحکیم مواضع خود، دست به اقداماتی زد و از جمله به غائله سران فارس در تیرماه پایان داد و شورش کردان آذربایجان را در مهرماه سرکوب کرد. سپس به شورشهای کلنل
محمدتقی خان پسیان در خراسان، امیر مؤید سواد کوهی در مازندران، ساعدالدوله در تنکابن، حاج بابای اردبیلی در زنجان و
میرزا کوچک خان جنگلی در گیلان را یکی پس از دیگری پایان داد. اگر چه در این آخری ناموفق ماند. او در کابینه های سیدضیاء، قوام السلطنه، میرزا احمد خان مشیرالدوله پیرنیا، کابینه مجدد قوام السلطنه، میرزا حسن خان مستوفی الممالک و میرزا حسن خان مشیرالدوله پیرنیا از اردیبهشت ۱۳۰۰ تا آبان ۱۳۰۲ همچنان سمت وزیر جنگ را داشت. در دیماه ۱۳۰۰ با ادغام قزاقخانه، ژاندارمری و بریگاد مرکزی، قشون متحدالشکل را به وجود آورد و پنج لشکر برای حفظ امنیت کشور ترتیب داد. لشکر مرکز را تحت فرماندهی خود گرفت و چهار لشکر دیگر را در غرب، شرق و شمال و جنوب به فرماندهان مورد اعتمادش سپرد. او برای تقویت نیروهای نظامی، ابتدا اداره های غله و نان و خالصجات (املاک متعلق به دولت را به دلیل درآمد مستقیم، تحت نظارت خود گرفت سپس اداره کل مالیات مستقیم را نیز از وزارت مالیه دارایی) به وزارت جنگ ضمیمه کرد. سردارسپه به موازات آن، مخالفانش را نیز از نظر دور نمی داشت و با استفاده از قدرت نظامی خود، آنان را مرعوب و به زور و تهدید، یا دستگیر و یا مجبور به سکوت و انزوا می کرد. گسترش مخالفت سیاستمداران و نمایندگان مجلس با وی، او را مجبور کرد برای عوام فریبی، استعفا دهد و هوادارانش در شهرها دست به شورشهای پراکنده و قتل و غارت زدند. دولت نیز ناگزیر از بازگرداندن وی به وزارت جنگ شد. او نیز قول داد اداره های مالیات و خالصجات را دوباره به وزارت دارایی باز گرداند و حکومت نظامی را که در تعدادی از شهرها برای کنترل بیشتر بر مخالفانش اعمال کرده بود، منحل کند.
[ویرایش]
سردار سپه اکنون خود را آماده ریاست الوزرایی می کرد و برای این کار در پی مقدمات کار برآمد . او در انتخابات مجلس پنجم که در ۱۳۰۲ش برگزار شد با اعمال نظر نظامیان، طرفداران خود را به مجلس فرستاد و در آستانه سفر احمدشاه به فرنگ، فرمان ریاست الوزرایی را از وی دریافت کرد. مخالفت بسیاری از سیاستمداران آزادی خواه از جمله آیت الله
سید حسن مدرس با نخست وزیری وی به جایی نرسید و او در آبان همان سال با شعار حفظ حقوق مملکت و اجرای قانون، تشکیل کابینه داد. او بیش از دو سال در این سمت ماند و طی آن موجب بروز درگیریهای سیاسی و نظامی متعددی در کشور شد. ابتدا و با وقوع تغییرات عمده در عثمانی که منجر به تشکیل جمهوری ترکیه به ریاست ژنرال
مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) گردید، سردارسپه هم بنای جمهوری خواهی گذاشت و با تحریک عواملش در سراسر کشور و برپایی تظاهرات و جلسات متعدد و ارسال طومارهای گوناگون به تهران، خواستار برقراری نظام جمهوری در ایران شد. این اقدامات با مخالفت روحانیون و علما و
مراجع تقلید از یک سو و بسیاری از شخصیتهای سیاسی و روشنفکران مواجه شد. اینان بر این باور بودند که رضاخان با این ترفند درصدد الغای سلسله قاجار و در دست گرفتن قدرت سیاسی است ضمن آنکه رضاخان را نیز شایسته تصدی امور سیاسی نمی دانستند، چه او نه سواد داشت و نه در چنین اموری تجربه.
رضاخان در فروردین ۱۳۰۳ به قم رفت و ضمن دیدار با مراجع تقلید، در حضور آنان از جمهوری خواهی صرف نظر کرد و این غائله فروکش نمود. احمدشاه هم که همچنان در خارج از کشور به سر می برد، بلافاصله او را در ۱۸ فروردین از سمت رئيس الوزرایی برکنار کرد. رضاخان به حالت قهر راهی
رودهن شد و این بار نوبت به هوادارانش رسید تا بلوای تازهای در حمایت از وی برپا کنند. آنان دست به تظاهرات برضد احمدشاه زدند و فرماندهان نظامی که همگی دست نشانده رضاخان بودند، علیه نمایندگان مجلس موضع گرفتند و آنان را تهدید کردند چنانچه رضایت رضاخان را کسب نکنند، به تهران حمله خواهند کرد. نمایندگان مجلس نیز به ناچار به رئيس الوزرایی رضاخان ابراز تمایل کردند و احمدشاه هم ناگزیر از پذیرش آن شد و او دوباره به مسند قدرت بازگشت. اما این بار با قدرت بیشتری علیه مخالفانش اقدام می کرد. او برای کسب قدرت در آبان همان سال با لشکرکشی به سوی خوزستان به نفوذ
شیخ خزعل در آن منطقه خاتمه داد و او را وادار به تسلیم کرد. اگر چه شیخ خزعل خود عامل انگلیسیها بود و گفته شده که این اقدام رضاخان نیز بدون نظر انگلیسیها نبوده است. رضاخان سپس راهی عتبات در عراق شد و پس از زیارت و ملاقات با علما و مراجع، در دی ماه ۱۳۰۳ به ایران بازگشت. او بلافاصله دست به کار تقویت قدرت نظامی خویش شد و خواستار در اختیار گرفتن فرماندهی کل قوا گردید. این سمت برابر قانون اساسی به احمدشاه تعلق داشت. مجلس نیز در ماده واحدهای در ۲۵ بهمن ماه، "ریاست عالیه کل قوای دفاعیه و تأمینیه مملکتی (فرماندهی کل قوا را به رضاخان سردار سپه" تفویض کرد. احمدشاه که زنگ خطر سقوط حکومتش را شنیده بود، قصد بازگشت به کشور را داشت که رضاخان با ایجاد قحطی ساختگی نان، بلوای تازه ای به راه انداخت و زنان را به سوی
مجلس شورای ملی کشاند. این اقدام که منجر به درگیری تظاهر کنندگان با گارد مجلس و کشته شدن تعدادی از مخالفان شده بود، ضمن آنکه احمدشاه را از بازگشت به ایران منصرف ساخت، رضاخان را به حضور بیشتر در صحنه کشاند و به بهانه ایجاد آرامش، شمار زیادی از مخالفانش بویژه تعدادی از نمایندگان مجلس را دستگیر و زندانی کرد. او با این کار، مخالفان انقراض سلسله قاجار را از صحنه حذف کرد تا مجلس به راحتی در این باره تصمیم گیری کند. چرا که آنان در فضای سیاسی مسموم جامعه به ایراد اتهام به یکدیگر مبنی بر همکاری با بیگانگان، داشتن افکار ارتجاعی و بلشویکی ضددین بودن می پرداختند. همچون دیگر موارد مشابه، ابتدا مردم به خیابانها ریختند و علیه قاجار شعار دادند. سپس روزنامه های دست نشانده اقدام به چاپ مقالات متعدد در این مورد کردند و طومارهای تازه ای به تهران مخابره شد. سپس رضاخان با تهدید و تطمیع نمایندگان مجلس، آنان را مجبور به ابراز رأی موافق در این باره کرد و در نهم آبان ۱۳۰۴ طرح انقراض سلسله قاجار با هشتاد رأی از مجموع ۸۵ رأي به تصویب مجلس شورای ملی رسید و طی آن رضاخان پهلوی به عنوان رئیس حکومت موقت برگزیده شد.
بلافاصله محمدحسن میرزا ، برادر و ولیعهد احمدشاه، به عراق فرستاده شد و کاخهای سلطنتی مهر و موم گردید. بیش از یک ماه بعد در ۱۵ آذرماه،
مجلس مؤسسان که قبلا در قانون اساسی پیش بینی نشده بود، تشکیل شد و در ۲۳ آذر ماه با تغییر اصولی از قانون اساسی، با اکثریت ۲۵۷ رأی از مجموع ۲۶۰ رأى، متمم قانون اساسی را تصویب کرد که طی آن بر اساس اصل ۳۶، رضاخان پهلوی به عنوان سرسلسله جدید پادشاهی در ایران برگزیده شد. رضاشاه نیز با تعیین محمدرضا، فرزند شش ساله اش به عنوان ولیعهد، در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ در
کاخ گلستان تهران تاج گذاری کرد و وعده اصلاحات اساسی از قبیل توسعه روستاها، گسترش معارف و توجه ویژه به بهداشت و درمان و تکثیر ثروت عمومی و تکمیل وسایل نقلیه و بهبود اوضاع کشاورزی و تجارت و اصلاح قوه قضائیه" را داد. آغاز دوره سلطنت رضاشاه با حوادث گوناگونی در ایران همراه بود. ابتدا شورشهایی در خراسان و سیستان آغاز شد که شاه بلافاصله آنها را سرکوب کرد. سپس در برنامه ای ساختگی، به سراغ روحانیون رفت.
در فروردین ۱۳۰۶
عصمت الملوک دولتشاهی ، همسر چهارم رضاشاه که به همراه برخی از دختران شاه به قم رفته بود، دقایقی را بدون پوشش در حرم ظاهر شد که مخالفت روحانیون و مردم را به دنبال داشت. شاه نیز با نظامیانش به قم رفت و ضمن ضرب و شتم روحانیون در حرم، عده ای را دستگیر و زندانی کرد. اختلاف میان شاه و روحانیون روز به روز بیشتر میشد و آنان که پیش تر حتی سلطنت وی را تبریک گفته بودند، این بار به مخالفت با او برخاستند. رضاشاه اگر چه پیش از این و بویژه در دوره وزارت جنگ و ریاست الوزرایی اش، تظاهر به مذهب می کرد و در ایام سوگواری محرم و صفر، با حضور در دسته موسوم به قزاقها به عزاداری می پرداخت و حتی برخی از علما و مراجع برای او دعا می کردند اما او در این دوره که قدرت خویش را مستحکم میدید، چهره واقعی اش را بروز داد.
در آذر ۱۳۰۶، رضاشاه قصد اعزام طلبه های حوزه های علمیه به خدمت نظام اجباری (سربازی) را داشت که با مخالفت روحانیون سراسر کشور مواجه شد اما با مذاکره، این اختلاف به نفع روحانیون خاتمه یافت.
رضاشاه نیز در ۱۳۰۷ش با پایان یافتن کار مجلس ششم، مدرس را دستگیر و به تبعید راهی خواف در خراسان کرد و نه سال بعد در ۱۳۱۶ش وی را به شهادت رساند. او با تشکیل مجلسی کاملا طرفدار خود، زمینه حضور روحانیون را از بین برد. که عامل اصلی تطبیق قوانین با احکام اسلام، برابر قانون اساسی مشروطه بودند.
مهم ترین اقدامات رضاشاه در این دوره لغو
قرارداد دارسی با کمپانی نفت انگلیس و انعقاد قرارداد شصت ساله با همان کمپانی در ۱۳۱۲ش بود که مخالفتهای زیادی هم در پی داشت، به عبارت دیگر علاوه بر تمدید قرارداد نفتی دارسی برای یک دوره دیگر، دست انگلیسی ها در تولید ، فروش و محاسبه سهم ایران باز گذاشته شده بود و ایران کمترین بهره را از عایدات نفت خود به دست می آورد. اما رضاشاه که راه
دیکتاتوری را در پیش گرفته بود، بدون توجه به نظر مخالفانش، اکثر آنان را که حتی تا پیش از آن در صف هوادارانش قرار داشتند از اطراف خود پراکند و بسیاری را به قتل رساند و گروهی را به زندان افکند و یا راهی تبعیدگاهها ساخت و شماری را نیز خانه نشین کرد. او به دلیل نقشی که انگلیسیها در کودتای ۱۲۹۹ش و روی کار آوردنش ایفا کرده بودند، از تماس دیگران با انگلیسیها چنان دچار سوءظن می شد تا مبادا توطئه ای بر ضد او ترتیب دهند. از این رو هرگونه ارتباط خصوصی با خارجیان را ممنوع کرده بود و افراد بسیاری حتی از یاران و همراهانش را بر اثر گزارشهایی مبنی بر ارتباط با عوامل بیگانه، از هستی ساقط می کرد.
در ۱۳۱۳ش به تنها سفر خارجی در دوره سلطنتش رفت و در بازگشت از ترکیه دست به تغییرات نامعقولی در کشور زد. ابتدا استفاده از
کلاه فرنگی را برای مردان اجباری کرد. سپس ضمن ممنوعیت استفاده از چادر برای زنان برپایی هرگونه مجالس سوگواری بویژه در ماههای محرم و صفر را محدود ساخت. این اقدامات وی که با هدف پیشرفت و ترقی ایران صورت گرفته بود منجر به بروز خشم عمومی شد و از جمله آیت الله العظمی حاج شیخ
عبدالکریم حائری ، مؤسس حوزه علمیه قم، در تلگرافی به رضاشاه، به وی هشدار داد که کارهای او مخالف صریح فقه جعفری و قوانین اسلام است و هرگز قابل تحمل نیست. در مشهد نیز مردم با تجمع در
مسجد گوهرشاد به عمل دولت اعتراض کردند اما هجوم نظامیان لشکر شرق، تظاهرات مردم را به خون نشاند و شماری از تظاهرکنندگان و علما نیز دستگیر شدند. رضاشاه اگر چه پس از این اقدام و به قصد زدودن لکه ننگ کشتار در حرم امام هشتم دست به تغییرات نمایشی زد اما هرگز از راهی که در پیش گرفته بود، باز نماند.
در شهریور ۱۳۱۸، آلمان با حمله به لهستان،
جنگ جهانی دوم را آغاز کرد و ایران که اعلام بی طرفی کرده بود به بهانه استفاده از کارشناسان آلمانی، از سوی دولتهای روس و انگلیس مورد حمله واقع شد و در سوم شهریور ۱۳۲۰، نیروهای نظامی از شمال و جنوب وارد ایران شدند و همان قشون متحدالشکلی را که رضاخان، بیست سال پیش از ادغام چند نیروی نظامی تشکیل داده بود و مبالغ هنگفتی از درآمدهای کشور را صرف تجهیز و آماده سازی آن کرده بود، ظرف سه روز از هم پاشید و بدون آب و آذوقه در بیابانها رها شدند و حتی بیم آن می رفت تا به غارت اموال مردم روی آورند که با توزیع مقادیری آب و نان در میان آنان که در اطراف تهران پراکنده شده بودند، خطرشان را از سر مردم پایتخت دور ساختند. رضاشاه هم در ۲۵ شهریور همان سال بنا به اجبار انگلیسیها از سلطنت کناره گرفت و حکومت را به ولیعهد ۲۲ ساله اش سپرد. در متن استعفانامه وی که محمدعلی فروغی ، نخست وزیر، تهیه و او امضاء کرده بود آمده است؛ اکنون که "ناتوان شده ام، حس می کنم که وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوان تری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد بپردازد و اسباب سعادت و رفاه ملت را فراهم آورد."
رضاشاه به همراه همسر و برخی از فرزندانش به اصفهان رفت و از راه یزد و کرمان و بندرعباس در روز پنجم مهر ۱۳۲۰ با کشتی باری "بندرا" به
جزیره موریس فرستاده شد. او در موريس وضع روحی مناسبی نداشت. همسرش می گوید دائم گریه می کرد و به سر خود می کوبید و با صدای بلند فریاد می کشید. بسیار ناراحت و عصبی بود و بیشتر وقت خود را صرف حرف زدن با خود می کرد. او حتی صبر و تحمل خود را هم از دست داده بود و به خاطر دیر رسیدن غذا به صورت و سر خود می کوبید. چندی بعد به
ژوهانسبورگ در افریقای جنوبی منتقل شد و در چهارم مرداد ۱۳۲۳ مرد. جنازه اش را ابتدا به مصر برده مومیایی ، کردند و در مسجد رفاعی قاهره به امانت سپردند. سپس در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۲۹ با انتقال به تهران در شهرری دفن کردند.
گفته شده است که او هنگام خروج از کشور تنها ۶۸ میلیون تومان ، سپرده بانکی و ۵۲۰۰ پارچه آبادی و ملک داشته است. رضاشاه در دوره شانزده ساله سلطنتش، هشت نخست وزیر برگزید،
محمدعلی فروغی ،
میرزاحسن مستوفی ،
مهدی قلی هدایت ،
محمود جم ،
احمد متین دفتری و
رجبعلی منصور . محمدعلی فروغی تنها کسی است که در دوره رضاشاه سه بار عهده دار این سمت شد. او هم نخستين رئيس الوزرایش بود و هم آخرین آنها.
[ویرایش]
درباره ویژگیهای فردی رضاشاه از تندخویی، خساست، بی رحمی،شقاوت، بددهانی، مال اندوزی، اعتیاد به تریاک و سیگار و نیز وقت شناسی، نظم و ترتیب و هوش وی یاد شده است. در اسناد محرمانه وزارت امور خارجه بریتانیا، شخصیت رضاخان چنین ترسیم شده است: او شخصیتی مردمی نیست. مردم از او مرعوب هستند. اگر چه ترس از حکومت در کشورهای شرقی، فوایدی دارد. او یک رو نیست و دسیسه و اسباب چینی را به عنوان حربه ای مناسب می نگرد. او به هرکس که لیاقتی از خود نشان دهد و ابراز برتری کند، بدگمان می شود. او حریص و آزمند به گردآوری ثروت است و در صدد است از هر راهی، مال و منال، پول و زمین و ثروت به دست آورد. او همیشه با انواع ابزار دفاعی که در دسترس دارد، به رختخواب می رود و با وجود این، شبها از خواب می پرد و از نگرانی دست به اسلحه می برد. او دلواپس و نگران است.