• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

رضا امری اسرمی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



رضا امری در سال ششم جنگ تحمیلی و در نوزده سالگی به شهادت رسید.


۱ - تولد

[ویرایش]

شهید رضا امری اسرمی (۱۳۴۵/۹/۱۶ اسرم _ ۱۳۶۵ جنگل عمقر) متولد روستای زیبای اسرم شهرستان شهید پرور میاندرودِ استان مازندران است. رضا امری در خانواده‌ای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه ‌السلام متولد شد، مادرش ثریا برادران و پدرش شاه بابا نام داشت. مادر به دلیل بیماری هنگامی که فرزندش رضا هفت ساله بود از دنیا رفت. چون تولدش با تولد امام رضا علیه السلام مصادف شده بود پدرش او را رضا نام نهاد.


۲ - تحصیلات و خانواده

[ویرایش]

رضا امری اسرمی در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت، تحصیلات را در مقطع پنجم ابتدایی با موفقیت پایان رسانید و سپس از سن سیزده تا هجده سالگی به شغل صافکاری اتوموبیل روی آورد.شهید بزرگوار مجرد و تنها پسر خانواده بود و تنها یک خواهر "رقیه" دارد.


۳ - شهادت

[ویرایش]

رضا امری اسرمی سرباز ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و در لشکر ۷۷ خراسان در رسته پیاده به اسلام خدمت می کرد که در ۱۳۶۵/۰۱/۲۴ هجری شمسی در جنگل عمقر / بستان بر اثر اصابت تیر مستقیم به پیشانی در هنگام نگهبانی در سنگر شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. شهید امری در مورخه ۱۳۶۵/۰۲/۲۰ در نکا و سپس در روستای محل تولدش تشییع و در امامزاده سید حمزه دفن شد. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.


۴ - شهید امری در خاطرات

[ویرایش]

خاطرات رقیه امری "تنها خواهر شهید" : روز اعزام من در روستایمان اسرم بودم جلوی آینه ایستاد و موهای خود را شانه زد کیفش در دست من بود تا سرکوچه "پشت حسینیه" او را بدرقه کردم و مبلغ ناچیزی به برادرم هدیه دادم. برادرم حدود شش ماه در جبهه بود در این مدت برایم نامه مینوشت و چهار بار هم به مرخصی آمد هر بار که می آمد رفتارش خیلی تغییر کرده بود و هر بار بهتر از قبل بود. در منزل خودم در روستای اومال مشغول پخت نان بودم که یکی از خانم های همسایه به نام بی بی آزرده به منزل ما آمد کمی کنارم ایستاد ولی نتوانست خبر شهادت برادرم را به من بدهد. رفت و به شوهرم خبر شهادت برادرم را داد و گفت همسرت را به خانه پدرش ببرید. همان جا چیزی به من نگفتند ولی وقتی به روستای خودمان رفتم همه چیز را فهمیدم.. وقتی به سردخانه سپاه نکا رفتیم صورت سوخته ی برادرم را دیدم لباس سربازی بر تن و پوتین در پایش و جای گلوله در پیشانی اش در تابوت خوابیده بود


۵ - فرازی نورانی از وصیتنامه شهید

[ویرایش]

با سلام و درود بر آقا امام زمان و نائب بر حقش امام امت و سلام بر تمامی رزمندگان که در جبهه های نبرد مشغول جنگ با صدامیان کافر هستند و همه شما را بر دفاع علیه متجاوزین دعوت میکنم. و تو ای خواهرم اگر من شهید شدم در عزایم به مردم بگویید که من مادر ندارم و شما خواهرم به جای مادرم برایم عزاداری کن. در ضمن نماز و روزه قضا بدهکارم در انجام رفع نماز قضا کوتاهی نکنید. در ضمن سعی کنید اگر من شهید شدم در انجام مراسم خرج کمتر کنید و تشریفاتی نباشد.









جعبه ابزار