• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 
محمدرضا جشان زاده
Mohamadreza_jeshanzade
اطلاعات شخصی
تولد ۱۳۴۶/۱۲/۰۳ ده قائد داراب
تحصیلات مقطع راهنمایی / حوزوی
وضعیت تاهل توضیحات
نوع عضویت بسیجی
مسئولیت توضیحات
شهادت ۱۳۶۳/۰۷/۰۲ جزیره مجنون
محل دفن روستای شاه زیار

روحانی شهید محمدرضا جشان زاده به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در سال چندم جنگ تحمیلی در چند سالگی به شهادت رسید.


۱ - سرگذشت نامه

[ویرایش]

سوم اسفند ۱۳۴۶، در روستای ده قائد داراب از توابع شهرستان بهمئی گرمسیری دیده به جهان گشود. پدرش عبدالله، کشاورز بود و مادرش ماهی گل نام داشت. تحصيلات ابتدائي را در زادگاهش شروع كرد و موفق به اخذ كلاس پنجم ابتدائي شد و روانه مدارس راهنمائي گرديد و با علاقه وافري كه به معارف و معاني اسلام داشت با مشورت برادرانش روانه حوزه علميه شد و مدت چند ماهي در مدرسه عليمه در بهبهان مشغول به تحصيل شد و بعد از گذراندن مدتی روانه حوزه علميه قم شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دوم مهر ۱۳۶۳، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در روستای شاه زیار شهرستان زادگاهش قرار دارد. برادرش رمضان جشان زاده نیز که طلبه بود نیز به شهادت رسیده است.
Sa.mohammad.jeshan

۲ - وصیت نامه

[ویرایش]

بسم الله الرحمن الرحيم / انا لله و انا الیه راجعون (قرآن كريم)
محضـر پـدر بزرگـوارم ، سلام عليك وقت شما بخير پس از هرچيز اميـدوارم كه حالت خـوب باشـد و هيچ گونه ناراحتى نداشته باشيد ، اما پدرجان خدا را شكر كن كـه تـوانستيــد اين بنـده حقيـر را بـا آن همـه مشكلات تربيت كنيد و هديـه به جمهـورى اسلامى و امام كنيد كه اميدوارم بتوانيد ديگر فرزندانت را هم همينطور تربيت بدهيـد و تحويـل جامعـه بدهيـد . و پدر اگر ناراحت شدى خـدا را شكر كن و افتخار كن و وضو بگير و اگر بيشتر ناراحت شـدى دو ركعـت نماز بخوان و از خداوند شهــادت در راه او را بـراى مـن بخواه كه تشنه شهادتم اما در پايان پدر بزرگوار اگر جوياى حال بنده باشى الحمدالله حالم خوب است و هيچگونه ناراحتى ندارم جز اينكه بيشتر بتوانم به اين جمهورى اسلامى خدمت كنم همه خانواده‌ام را سلام فراوان مى رسانم بيشتر مادرم را سلام مى رسانم و از شما معذرت مى خواهم كه بدون خداحافظى آمدم و اميدوارم كه مرا ببخشيد . پدر و مادرم و برادران خيال مى كنيد كه من ديگر مى آيم ؟ نه ، هرگز اين فكرها را نكنيد والله قسم فقط زمانى كه پيكر خونينم را به آنجا بياورند و در پايان همه خانواده هاى عموهايم و بخصوص خانواده شهيد جشانزاده و برادرانش را سلام مى رسانم و اگر كسى از شماها به آنجا رفتيد بجاى من آنها را بوسه زنيد شايد برنگردم و آنها رنبينم ، اگر ناراحتى از من ديديد به خداى خودتان ببخشيد در ضمن برادرانم من قصد اينكه به جبهه بيايم را فعلا نداشتم ولى در قسم پیامبر اکرم و مولی علی را در خواب ديدم كه به سوى جبهه حركت كردم حالا هم شب شهادت مولى على علیه السلام اين نامه را مى نويسم .
MAZ.Mohamadreza_jeshanzad






جعبه ابزار